۲-۴ - خشایارشا ( خشه یرشه )

خَشایارشا از پادشاهان هخامنشی است. پدرش داریوش بزرگ و مادرش آتوسا دختر کوروش بزرگ بود.

نام خشایارشا از دو جزء خشای (شاه) و آرشا (مرد) تشکیل شده و به معنی «شاه مردان» است.

سلطنت خشایارشا

خشایارشا در سن سی و شش سالگی به سلطنت رسید و در آغاز سلطنت شورشی را که در مصر برپا شده بود فرونشاند و بعد به بابل رفت و شورشهای آنجا را نیز سرکوب کرد. در این جنگ قسمت اعظم بابل ویران گشت.

خشایارشا در صدد استفاده از اختلافات داخلی یونانیان نبود و نمی‌خواست به این کشور حمله کند. اما اطرافیان وی از جمله مردونیه داماد داریوش شکست ماراتن را مایه سرشکستگی ایران میدانست و خشایارشا را به انتقام فرامیخواند. یونانیان مقیم دربار ایران نیز که از حکومت این کشور ناراضی بودند از خشایارشا درخواست میکردند که به یونان یورش برد. در آنزمان در یونان حکومت‌های مستقلی با عنوان دولت شهر بر هریک از بلاد این کشور حکمرانی میکرد.

حمله به یونان

سرانجام خشایارشا به قصد حمله به یونان به کاپادوکیه واقع در آسیای صغیر رفت و این شهر را مرکز ستاد فرماندهی خود قرار داد. وی سه سال تمام به تجهیز سپاه مشغول شد و در نهایت سپاه بزرگی که بنا به گفته ههرودوت در آن، 46 گونه نژاد و قوم مختلف حضور داشتند بسیج کرد و در بهار 480 قبل از میلاد به سوی یونان حرکت کرد. عربها، هندی ها،پارسها، مادها، سکاها، فنیقیها، مصری‌ها و حتی ساکنان جزایر خلیج فارس نیز در این لشکرکشی حضور داشتند. البته لازم بذکر است که مورخان یونانی در مورد تعداد افراد قشون ایران در این لشکرکشی راه مبالغه نموده‌اند و گاه تا پنج میلیون نفر نیز ذکر کرده‌اند اما بنا به نوشته سایر مورخان تعداد افراد سپاه خشایارشا پانصدهزار نفر بوده که البته همه آنها سرباز نبوده و بسیاری آشپز و ملوان و ... در این ارتش خدمت مینمودند.

نبرد ترموپیل و تصرف آتن

به ابتکار خشایارشا پلی از قایق بر روی بغاز داردانل ساختند که نیروی زمینی ایران توانست از روی آن عبور کرده و وارد خاک یونان شود. در ابتدا خشایارشاه با پادشاه کارتاژ(Carthage)صلح کرد تا وی یونانیان را همراهی نکند. علاوه بر این، تعداد زیادی از یونانیان به ارتش خشایارشاه پیوستند از جمله مردم منطقه تسالی(Thessaly) اما در همین هنگام طوفانی سهمگین وزید و به کشتی های ایران خسارت وارد کرد. سرانجام در دریای آرتمزیوم(Artemisium) بین کشتی‌های دو سپاه جنگ درگرفت و یونان شکست خوردند. نبرد دیگر در تنگه ترموپیل(Thermopylae) در گرفت که به علت تنگی جا نیروی ایران با مقاومت آتنی ها و اسپارتی‌ها که برای نخستین بار باهم متحد شده بودند مواجه شد. سرانجام یک یونانی به ایرانیان که در آستانه شکست بودند راهی را معرفی کرد که به پشت تنگه می‌رفت. یونانیان با آگاهی از این خیانت گریختند و فقط لئونیداس(Leonidas)(حاکم اسپارت) بهمراه سیصد اسپارتی برجای ماندند و همگی کشته شدند(پاورقی 1). سپاه ایران بعد از این جنگ آتن را به تصرف درآورد و به تلافی سوزاندن آتشکده سارد توسط یونانیان در زمان داریوش، معبد آکروپولیس را به آتش کشیدند.

جنگ در خلیج دریایی سالامیس

پس از آن یونانیان اقدام به مشورت نمودند یکی از بزرگان آتن به نام تمیستوکلس(Themistocles) معتقد بود که در جزیره سالامیس(Salamis) به دفاع بپردازند اما سایر یونانیان میگفتند که باید در تنگه کورینت(Corinth) مقاومت کرد. تمیستوکلس که دید نمیتواند نظر خود را به دیگران بقبولاند نامه‌ای به شاه ایران نوشت و خود را از طرفداران یونان نشان داده گفت که چون آنان قصد فرار دارند وقت آن است که سپاه پارس آنان را یکسره نابود کند. خشایارشا پیغام را راست انگاشته ناوگان مصری تحت فرماندهی ایران جزیره پنسیلوانیا را تسخیر کرد. یونانیان در جزیره سالامیس گیر افتادند و لذا گفتند یا باید در همین جا مقاومت کنیم یا نابود شویم و این همان چیزی بود که تمیستوکلس میخواست.

نیروی دریایی ایران برخلاف کشتی‌های یونانی که آرایش صف را اختیار کرده بودند به دلیل تنگی جا بطور ستونی اقدام به حمله کرد و ناگهان زیر آتش نیروهای دشمن قرار گرفت. جنگ تا شب ادامه داشت و در این جنگ بیش از نیمی از کشتیهای ایران نابود شد و لذا سپاه ایران اقدام به عقب نشینی کرد. یونانیان که ابتدا متوجه پیروزی خود نشده بودند در صبح روز بعد با شگفتی دیدند که از کشتیهای ایرانی خبری نیست! تمیستوکلس بعد از این پیروزی گفت: «حسادت خدایان نخواسته که یک شاه واحد بر آسیا و اروپا حکمرانی کند.»(پاورقی 2)

در همین زمان خشایارشا اخبار بدی از ایران دریافت کرد و لذا اقدام به مشاوره با سرداران خود نمود. نظر مردونیه این بود که خود وی با سیصد هزار سپاهی برای تسخیر کامل یونان در این سرزمین باقی بمانند و خود خشایار شاه به ایران بازگردد. شاه این نظر را پذیرفت ولی در زمان بازگشت تعداد زیادی از اسبان و سپاهیان وی در اثر گرسنگی و بیماری مردند.

نبرد پلاته

از سوی دیگر مردونیه به یونانیان پیشنهاد داد که تبعیت ایران را بپذیرند و گفت که در این صورت در امور داخلی خویش آزادند. اما آنان این پیشنهاد را رد کرده جنگ دوباره در گرفت. مردونیه آتن را باز هم به تسخیر درآورد اما در محل پلاته(Plataea) صدهزار یونانی در مقابل وی صف آرایی کردند. در ابتدا تصور می‌شد که ایرانیان پیروز هستند چراکه نهایت دلاوری را نشان دادند اما این گونه نشد. مردونیه در آغاز جنگ در اثر تیری که به وی اصابت کرد کشته شد و سپاه بی سردار ایرانی نبرد بی حاصلی را آغاز کرد که تنها سه هزار ایرانی از آن جان سالم بدر بردند.

نبرد دیگر، جنگ در دماغه می کیل(Mycale) است: ناوگان ایران که پس از نبرد پلاته در حال بازگشت به میهن بود، در این محل توسط سپاه دشمن منهدم شد.

حمله یونان به مستملکات ایران

پس از عقب نشینی ایرانیان، یونانیان به پادگان پارس واقع در یونان حمله کرده و آنجا را تصرف نمودند. چندین سال بعد نیز به مستملکات ایران یورش برده و برخی از جزایر غرب آسیای صغیر نظیر قبرس را به تصرف درآوردند.

علل شکست سپاه ایران

بنابر نوشته مورخان علل شکست ایران در تسخیر یونان به این شرح است:

  • زیادی شمار نفرات که تامین آذوقه و هدایت ارتش را مشکل میساخت.
  • نامناسب بودن اسلحه‌های ایرانیان در برابر یونانیان سنگین اسلحه(به غیر از هنگ جاویدان باقی سپاه ایران از سلاح‌های سبک نظیر تبر (!) استفاده میکردند.)
  • عدم آشنایی ایرانیان به موقعیت جغرافیایی یونان
  • اغفال شدن ارتش ایران در سالامیس
  • بازگشت ناگهانی خشایارشا
  • ناهمواری جلگه‌های یونانی و عدم عادت ایرانیان به جنگ در این سرزمینها که نیروهای دریایی و زمینی را از حمایت یکدیگر محروم میکرد.
  • مهمترین علت شکست ایران در این نبرد روحیه عالی یونانیان بود. چرا که آنان مردمانی استقلال طلب بودند و حاضر نبودند که تبعیت ایران را بپذیرند.

داستان استر و مردخای

این داستان که به اشاره تورات در زمان خشایارشاه رخ داده مربوط به دختری یهودی است به نام استر(Esther) به معنی ستاره) که همسرشاه و ملکه دربار بود. اما سعایتی که وزیر خشایارشاه از پسرعموی این دختر به نام مردخای(Mordecai) نزد شاه بعمل آورد (کینه این وزیر به دلیل تعظیم نکردن مردخای در مقابل وی بوده است!) سبب دستور قتل عام یهودیان ایران از سوی خشایارشاه شد اما استر و مردخای با اثبات بی گناهی خویش موجب شدند که شاه دستور قتل وزیر خود و خانواده او را بدهد. در مورد صحت این داستان بین مورخان قدیم و جدید اختلاف نظر وجود دارد.

درباره خشایارشا

خشایارشا مردی عیاش بوده و تحت تاثیر زنان و خواجه سرایان قرار می‌گرفته، اما صفاتی عالی نیز داشته بطوریکه یونانیان بزرگ منشی او را ستوده اند. مشهور است که اسکندر وقتی که تخت جمشید را به آتش کشید، مجسمه خشایارشا به روی زمین افتاد و اسکندر گفت: آیا باید بخاطر روح عالی و صفات نیکویت تو را از روی زمین بردارم یا بگذارم که روی زمین بمانی تا بخاطر تاخت و تازت به یونان مجازات شوی؟

خشایارشاه در تخت جمشید که بدستور پدرش داریوش ساخته شده بود قصرهای دیگری بنا کرد که بر عظمت و شکوه این اثر باستانی افزود. همین طور کتیبه هایی در کوه الوند و نیز در ارمنستان از خود به جای گذاشت.

این پادشاه پس از بیست سال سلطنت (485 تا 465 پیش از میلاد)توسط یک خواجه به نام میترادات (مهرداد) به قتل رسید.

پانویس

1 - اسپارتی ها بنا بر قوانین لیکورگ فرار کردن از میدان جنگ را ننگ بزرگی میدانستند و مجازات آن اعدام بود، حتی وقتی جوانان این سرزمین به نبرد می‌‌رفتند مادرانشان به آنها میگفتند:«پسرم! بر سپر یا با سپر» یعنی یا کشته شو تا جسدت را بر روی سپرها بیاورند و یا پیروز شو و با سپر برگرد. لذا در فرار یونانی ها از تنگه ترموپیل اسپارتی ها برجای ماندند و پس از کشته شدنشان یونانی ها بر مزار این سیصد تن نوشتند: ای رهگذر به اسپارت بگو ما در اینجا خوابیده ایم تا به قوانین کشور خود وفادار باشیم.»

2 - تمیستوکلس، سالها بعد مورد نفرت آتنی ها قرار گرفته و به دربار اردشیر دراز دست جانشین خشایارشاه، پناه آورد که مورد مهروزی شاه قرار گرفت و حتی از طرف وی به حکومت شهری در آسیای صغیر منسوب شد و تا پایان عمر در تبعیت ایران باقی بود.

البته قبل از داریوش فردی بنام گوماته مگوش ( بردیای دروغین ) خود را بردیا برادر کمبوجیه جا زده بود که تعدادی از قوانین کشور را عوض کرد که داریوش پس از سرکوب کردن او به پادشاهی رسید .

 ۲داریوش بزرگ

داریوش بزرگ (داریوش اول) (۵۴۹-۴۸۶ ق. م.) نام و نسب: اسم این شاه در کتیبه‌های هخامنشی داری ووش یا دارای واوش، بزبان بابلی دریاووش و در کتیبه‌های مصریان بزبان مصری آن تریوش و یا تاریوش. و مورخین یونانی: داریس. در تورات: داریوش و دَریاوِش. مورخین رومی، داریوس و در پهلوی: داریو و در کتب مورخین اسلامی بصورت‌های داریوش و داریوس نوشته‌اند.

سومین پادشاه هخامنشی (سلطنت از ۵۲۱ تا ۴۸۶ ق. م.). فرزند ویشتاسپ (گشتاسب)بود. ویشتاسپ فرزند ارشام و ارشام پسر آریارمنا بود. خود آریارمنا با فاصلهء پنج نسل به هخامنش میرسید. بنابراین داریوش اول خلف هشتم هخامنش است. ویشتاسپ پدر او در زمان کورش ساتراپ (والی) پارس بود. داریوش در آغاز پادشاهی با مشکلات بسیاری روبرو شد. غیبت کمبوجیه از ایران چهار سال طول کشیده بود.گئومات مغ هفت ماه خود را به عنوان بردیا برادر کمبوجیه بر تخت مستقر ساخته و بی‌نظمی و هرج و مرج را در کشور توسعه داده بود. در نقاط دیگر کشور هم کسان دیگر بدعوی اینکه از دودمان شاهان پیشین هستند لوای استقلال برافراشته بودند. شرحی که از زبان داریوش در کتیبه‌های بیستون کرمانشاه از این وقایع آمده بسیار جالب است. این کتیبه‌ها یکی بزرگ و دیگری کوچک و بر کوه بیستون که سر راه کرمانشاه به همدان و در فاصلهء شش‌فرسنگی شهرستان کرمانشاه است قرار دارد و جای آن در حدود ۳۰ متر از زمین بالاتر است. شرح این شورشها از بند ۱۶ ستون اول کتیبه آغاز میشود و وقایعی که ذکر می‌کند بدین قرار است:

  • کشتن گئومات (بردیای دروغین) بدست داریوش.
  • شورش اترین در خوزستان که خود را شاه خوزستان نامید و مردم به او گرویدند.
  • شورش بابل و قیام مردی بنام ندی تبیرکه خود را بخت النصر خواند و پادشاه بابل گردید.
  • لشکر فرستادن داریوش به شوش و غلبه بر آترینا و دستگیری و کشتن او.
  • حمله به بابل و گذشتن ازدجله و شکست دادن بخت‌النصر.
  • حملات و یاغی‌گری‌های مجدد بخت‌النصر و سرانجام، شکست و دستگیری و کشتن او بفرمان داریوش.
  • طغیان برخی از ایالات در هنگامی که داریوش در بابل بود از جمله: خوزستان، آشور، مصر، پارت ، مرو، سکائیه و نقاط دیگر.
  • سرکوبی یاغیان و سرکشان که در این کار بیش از همه جا شورش‌های ماد و ارمنستان و شورش خراسان (پارت) که پدر داریوش یعنی ویشتاسب، فرمانروای آن بود وقت داریوش را گرفت و سرانجام همه بکام او پایان یافت.

داریوش این پیروزی‌ها را در همه جا نتیجهء لطف اهورامزدا میداند، میگوید:

«هرچه کردم بهرگونه، به اراده اهورامزدا بود. از زمانیکه شاه شدم، نوزده جنگ کردم. به اراده اهورامزدا لشکرشان را درهم شکستم و ۹ شاه را گرفتم... ممالکی که شوریدند دروغ آنها را شوراند. زیرا به مردم دروغ گفتند. پس از آن اهورامزدا این کسان را بدست من داد و با آنها چنانکه میخواستم رفتار کردم. ای آنکه پس از این شاه خواهی بود با تمام قوا از دروغ بپرهیز. اگر فکر کنی: چه کنم تا مملکت من سالم بماند، دروغگو را نابود کن...».

در کتیبهء بیستون داریوش از سکاها و جنگی که با آنها کرده یادآوری نموده است، اما این قسمت از کتیبه آسیب فراوان دیده و درست خوانده نمیشود. مطابق نوشتهء هرودوت (در کتاب سوم او) در زمان داریوش در آسیای صغیر نیز زمینهء شورش فراهم شد به این معنی که اریتیس نامی که از زمان کورش ساتراپ (والی) سارد بود بیهوده با پولی کرات صاحب جزیرهء سامس درافتاد و او را بفریب و خدعه به سارد دعوت کرد و بقتل رساند. داریوش گروهی از پارسیان را برگماشت تا حکم پنهانی کشتن اری‌تس را به سارد بردند و حکم در حضور خود او خوانده شد و پارسیان که بفرمان داریوش بسیار احترام میگذاشتند همانجا شمشیرها را برهنه کردند و او را کشتند و به این ترتیب داریوش خطایی را که میتوانست زمینه شورش گردد جبران کرد. طبیبی بنام دمو کدس که در دستگاه اری‌تس بود و به اسارت بزندان داریوش افتاده بود، هنگامی که زخم پستان آتوسا دختر کوروش و زن داریوش را درمان میکرد او را واداشت که داریوش را به لشکرکشی بسرزمین یونان ترغیب کند. باید خاطرنشان ساخت که این پزشک، یونانی بود و داریوش او را از بازگشت بوطن محروم کرده بود. دموک دس بملکه گفته بود که خود او را بعنوان راهنمای فتح یونان به داریوش معرفی کند و بگوید که شاه با داشتن چنین راهنمایی بخوبی میتواند بر یونان چیره شود. این طبیب یونانی خود را بهمراه هیأتی از پارسیان به روم و یونان رساند و در آنجا بخلاف میل داریوش، در شهر کرتن که میهن اصلی او بود ماند و دیگر به ایران نیامد و هیأت پارسی که برای آشنا شدن بوضع یونان و فراهم کردن زمینهء تسخیر آن دیار رفته بود بی‌نتیجه بمیهن بازگشت. در قارهء آفریقا هم، در زمان داریوش اغتشاش و شورشهایی پدید آمد. لازم است گفته شود که در آن روزگار مصر،لیبی و قسمتهایی دیگر از خاک آفریقای شمالی و شرقی مطیع شاهنشاهی ایران بود و شخصی بنام آریاند از جانب داریوش فرمانروای آنجا بود و چون بداریوش خبر رسید که آریاند زمزمهء خودمختاری آغاز کرده و بنام خویش سکهء نقرهء کامل‌عیار زده است شاهنشاه به مصر رفت و او را از میان برداشت و سپس بمعابد مصر رفت و ضمن احترام فراوان به مجسمه‌های ارباب انواع مصری، کاهن بزرگ سائیس را به تعمیر معابد گماشت. و سپس ترتیب آبیاری با کاریز را در مصر رایج ساخت. این خدمات او را در نظر مصریان چنان ارجمند ساخت که گفتند: او یکی از فراعنهء بزرگ ماست. داریوش پس از فرونشاندن شورشهای داخلی و سرکوبی یاغیان، تشکیلات کشوری و اداری منظمی بوجود آورد که براساس آن تمام کشورها و ایالات تابع شاهنشاهی او بتوانند با یکدیگر و با مرکز شاهنشاهی مربوط و از نظر سازمان اداری هماهنگ باشند.

لشکرکشی داریوش به اروپا : در ازمنهء مختلف تاریخی قبایل سکاها در نقاط مختلف سرزمین وسیعی که از ترکستان روس تا کنارهء دانوب، در مرکز اروپا امتداد داشت مسکن داشتند. این قوم را بسیاری از تاریخ‌نویسان آریایی دانسته‌اند و گروهی گفته‌اند که در میان آنها از نژاد زرد نیز بوده است. از نظر مذهب معتقد به ارباب انواع بودند و هیکل‌ها و معبدهایی برای الهه‌های خود میساختند. عادت آنها بر این بود که نخستین دشمنی را که می‌کشتند خونش را میخوردند و سرهای کشتگان را برای شاه خود میبردند. در تیراندازی ماهر بودند. دامپروری در میان آنها رواج داشت. بطور کلی از نظر تمدن در مرحلهء بسیار پستی بوده‌اند. هرودت در شرح حمله داریوش به سکائیه بحث مبسوطی نوشته است که بی‌تردید آمیخته با داستان‌سرایی و افسانه است و آنچه از گفته‌های او درست مینماید این است که سکاها از جنگ با او احتراز کردند و بداخل سرزمین خود عقب نشستند و چون بیابان وسیع در پیش پای آنها بود، آنقدر داریوش را بدنبال خود کشیدند که او از ترس قحطی آذوقه تصمیم گرفت به ایران برگردد. اما با اینکه در این حمله پیروزی شاهانه‌ای بدست نیاورد سکاها را برای همیشه از حمله به ایران و ایجاد زحمت برای مردم شمال این آب و خاک منصرف ساخت. از جنگهای دیگر داریوش که در تاریخ ذکری از آن آمده یکی تسخیرتراکیه و مقدونیه در زمان اسکندر اول پسرآمین تاس است. دربارهء این جنگ نیز هرودوت به داستان‌پردازی گراییده و بدان شاخ و برگ داده است. پس از این سالیانی جزایر بسیاری از قسمتهای یونانی‌نشین مدیترانه در تصرف پارسیها بود.

تسخیر هند : طغیان روح جهانگشایی داریوش او را متوجه پنجاب و سند کرد. در سال ۵۱۲ ق. م. ایرانیان از رود سند گذشتند و قسمتی از سرزمین هند را گرفتند داریوش فرمان داد تا کشتی‌هایی بسازند و از طریق دریای عمان به پنجاب و سند بروند. این دو نقطهء زرخیز و پرثروت برای ایران آنروز بسیار مهم بود. این چیرگی پارسیان در تاریخ هند مبدأ دوران تازه‌ای گردید و سرنوشت هند را دگرگون ساخت.

شورش‌های تازه: در زمان هخامنشیان دولت ایران در ادارهء مستعمرات خود این سیاست را برگزیده بود که: در هر ایالت یا کشور تسخیر شده شخصی را از اهالی آنجا به حکومت میگماشت و این شخص با اینکه اهل آن دیار بود چون گماشتهء پادشاه ایران بود هم میهنانش از او سرمی‌تافتند و او را «تیران» (جبار) میخواندند. وجود این جباران در مستعمرات یونانی همواره طغیان‌هایی بوجود می‌آورد و گاهی اوقات حس جهانگشایی والیان ایرانی آسیای صغیر، بدون اینکه شاهنشاه ایران اراده کند، اندیشهء تسخیر یونان را تقویت میکرد و آنها خودسرانه امر و نهی میکردند و این خودسری‌ها ناچار به شورشهای مستعمرات یونانی آسیای صغیر و جنگ داریوش با یونان منجر می‌گردید. اما داریوش با وجود تجهیزات بسیار در جنگ آتن نتوانست پیروزی قابل توجهی بدست آورد و چندین برابر آتنی‌ها کشته داد و بخصوص در جنگ ماراتن نیروی ایران تلفات زیادی داشت و این شکست ظاهراً نتیجهء این بوده است که داریوش برای قوای دشمن اهمیت و ارزش زیادی قائل نبود. اما پس از این شکست و از دست دادن سربازان و قسمتی از کشتیهای جنگی داریوش متوجه شد که برای جنگ دیگر تدارک بیشتر لازم است و بخصوص سربازان ایرانی علاوه بر مهارت در تیراندازی باید جنگ تن بتن بیاموزند. در خلال این تدارک و گردآوری سپاهیان زبردست و جنگجویان برجسته، در مصر شورشی برپا شد. باید یادآوری کرد که خاک مصر از زمان کمبوجیه مطیع ایران شده بود. اما از آنجا که مصر یکی از مراکز تمدنهای دیرین مشرق بود و خود را همپایهء ایران و یونان میدانست تسلط ایرانیان را بر خود سزاوار نمیدید و از سوی دیگر چون یونانیها بتحریک و اغوای مصریان میپرداختند همواره زمینهء شورش در آن سرزمین فراهم بود. داریوش خود را برای سرکوبی مصریان و جنگ با یونان آماده کرد. اما پیش از آغاز سفر جنگی خود میبایست ولیعهد خود را تعیین کند. میان پسران او بر سر این موضوع نزاع درگرفت. چنانکه گفته شد زن دوم داریوش آتو‌سا دختر کورش بود و داریوش از او چهار پسر داشت که بزرگترین آنها خشایارشا بود. اما زن اول داریوش، دختر گبریاس ، نیز سه پسر آورده بود و در میان این هفت فرزند اختلاف هردم بیشتر میشد.پلوتراک و ژوستن این نزاع را بعد از درگذشت داریوش میدانند و بهرحال سرانجام این گفتگوها چنین شد که در اثر نفوذ مادر خشاریاشا و با توجه باینکه او در دوران پادشاهی داریوش تولد یافته و مادرش نیز دختر کورش بزرگ بوده، خشاریاشا به ولیعهدی برگزیده شد. داریوش ولیعهد خود را برگزید و هنگامی که آخرین تدارکات خود را برای جنگ مصر و یونان میدید پس از ۳۶ سال پادشاهی درگذشت. این واقعه در سال ۴۸۶ ق. م. بوده است. آرامگاه داریوش اول در فاصله چهارهزار و پانصد متری تخت جمشید ، درنقش رستم است. داریوش مردی خردمند و با اراده و در بیشتر موارد ملایم و با ملل مغلوب مهربان بود مورخان همگی برآنند که اگر او پس از کمبوجیه بر تخت نمی‌نشست شاهنشاهی هخامنشی دوام نمی‌یافت و چنان وسعت و قدرتی پیدا نمیکرد. در زمان او حدود متصرفات شاهنشاهی ایران از یک سو به چین و از سوی دیگر به قلب اروپا و آفریقا میرسید.

داستانی از عظمت داریوش بزرگ

بنابه داستان عبدالعظیم رضایی در کتاب تاریخ ده هزار ساله ایران داریوش در تسخیر کارتاژ که شکست خورده و مردم آن آماده پذیرش شرایط داریوش بودند، ‌به‌جای باجگیری یا تاراج شهر دستور داد که نخست خوردن گوشت سگ میان آنان بازداشته شود و دوم مردم شهر دیگر نباید برای بت خود نوزاد قربانی کنند.( بت آنان گونه‌ای ساخته شده بود که دست‌هایش به گونه افقی رو به جلو دراز شده بود و مردم نوزادی را بر ساعدهای او گذاشته و زیرش آتش روشن می‌کردند تا کباب شود.) دستور داریوش به یک مردم مغلوب در عصری که بیشتر پادشاهان ملل شکست خورده را تارومار کرده و تاراج می‌نمودند، از بزرگ‌ترین افتخارات ایرانیان است.

وصیت نامه داریوش بزرگ هخامنشی  

 

اینک من از دنیا میروم بیست وپنج کشور جزء امپراتوری ایران است. و در تمام این کشور ها پول ایران رواج دارد وایرانیان در آن کشور ها دارای احترام هستند . و مردم کشور ها در ایران نیز دارای احترام هستند.

 جانشین من خشایار شا باید مثل من در حفظ این کشور ها بکوشد . وراه نگهداری این کشور ها آن است که در امور داخلی آنها مداخله نکند و مذهب وشعائر آنان را محترم بشمارد.اکنون که من از این دنیا می روم تو دوازده کرور در یک زر در خزانه سلطنتی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو میباشد . زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست . البته به خاطر داشته باش تو باید به این ذخیره بیفزایی نه اینکه از آن بکاهی . من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن ، زیرا قاعده این زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند ، اما در اولین فرصت آنچه برداشتی به خزانه برگردان . مادرت آتوسا برمن حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن .
ده سال است که من مشغول ساختن انبار های غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبار ها را که از سنگ ساخته می شود وبه شکل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبار ها پیوسته تخلیه می شود حشرات در آن بوجود نمی آیند و غله در این انبار ها چند سال می ماند بدون اینکه فاسد شود و توباید بعد از من به ساختن انبار های غله ادامه بدهی تا اینکه همواره آذوقه دو و یا سه سال کشور در آن انبار ها موجود باشد . و هر ساله بعد از اینکه غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبار ها برای تامین کسری خواروبار از آن استفاده کن و غله جدید را بعد از اینکه بوجاری شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو هرگز برای آذوغه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشکسالی شود .
هرگز دوستان وندیمان خود را به کار های مملکتی نگمار و برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافی است . چون اگر دوستان وندیمان خود را به کار های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع نمایند نخواهی توانست آنها را به مجازات برسانی چون با تو دوست هستند و تو ناچاری رعایت دوستی بنمایی .
کانالی که من میخواستم بین شط نیل و دریای سرخ بوجود بیاورم هنوز به اتمام نرسیده و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد تو باید آن کانال را به اتمام برسانی و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آنقدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند
.اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا اینکه در این قلمرو ، نظم و امنیت برقرار کند ، ولی فرصت نکردم سپاهی به طرف یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی . با یک ارتش قدرتمند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند
.
توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغ گو و متملق را به خود راه نده ، چون هردوی آنها آفت سلطنت هستند و بدون ترحم دروغ گو را از خود دور نما . هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط نکن ، و برای اینکه عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند ، قانون مالیات وضع کردم که تماس عمال دیوان با مردم را خیلی کم کرده است و اگر این قانون را حفظ کنی عمال حکومت با مردم زیاد تماس نخواهند داشت
.
افسران وسربازان ارتش را راضی نگه دار و با آنها بدرفتاری نکن . اگر با آنها بد رفتاری کنی آنها نخواهند توانست معامله متقابل کنند . اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آنها اینطور خواهد بود که دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا اینکه وسیله شکست خوردن تو را فراهم کنند
.
امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده وبگذار اتباع تو بتوانند بخوانند وبنویسند تا اینکه فهم وعقل آنها بیشتر شود وهر چه فهم وعقل آنها بیشتر شود ، تو با اطمینان بیشتری میتوانی سلطنت کنی . همواره حامی کیش یزدان پرستی باش . اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هرکس باید آزاد باشد و از هر کیش که میل دارد پیروی نماید
.
بعد از اینکه من زندگی را بدرود گفتم . بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که من خود فراهم کرده ام بر من به پیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار . اما قبرم را که موجود است مسدود نکن تا هرزمانی که میتوانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی مرا در آنجا ببینی و بفهمی ، که من پدر تو پادشاهی مقتدربودم و بر بیست وپنج کشور سلطنت میکردم ،مردم و تو نیز مثل من خواهی مرد  . زیرا سرنوشت آدمی این است که بمیرد ، خواه پادشاه بیست وپنج کشور باشد خواه یک خارکن و هیچ کس در ان جهان باقی نخواهد ماند . اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت را ببینی ، غرور وخود خواهی برتو غلبه خواهد کرد ، اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی ، بگو قبر مرا مسدود نمایند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا ینکه بتواند تابوت حاوی جسد تو را ببیند
.زنهار زنهار ، هرگز هم مدعی وهم قاضی نشو اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بیطرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد . و رای صادر نماید . زیرا کسی که مدعی است اگر قاضی هم باشد ظلم خواهد کرد
.
هرگز از آباد کردن دست برندار . زیرا که اگر از آباد کردن دست برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت زیرا این قاعده است که وقتی کشوری آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود . در آباد کردن ، حفر قنات و احداث جاده وشهر سازی را در درجه اول قرار بده
.
عفو وسخاوت را فراموش نکن و بدان بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت ، ولی عفو باید فقط موقعی بکار بیفتد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو خطا را عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای
.بیش از این چیزی نمیگویم این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو در اینجا حاضر هستند ، کردم . تا اینکه بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس میکنم مرگم نزدیک شده است .

در ضمن می توان گفت داریوش پس از حمورابی دومین قانونگذار است و وی سکه های طلا و نقره جدیدی را در سراسر کشور بنام ( داریکه و پنچوکه ) رایج کرد در ضمن وی تغییراتی در زبان خط و مقیاس های کشور داد و اصرار داشت هر کاری را که انجام می دهد بر روی کوه نوشته شود ( کتیبه های بیستون ) تا کارهایش اینگونه جاودانه باقی بماند درود بی پایان بر او ...

۲-۲ - کمبوجیه

کمبوجیه پسر بزرگ کوروش که به نام های کمبوزیه، کنبوت، کمبات، کامبازوس، قمبوس، قمبوزوس و قمباسوس نیز معروف است. طبق گفته هرودوت مادر وی کساندانه بوده است ،اما کتزیاس نقل کرده که مادر وی آمیتیس بوده است. سپس نقل شده کمبوجیه در ابتدای حکومت خود با دو خواهر خود به نامهای آتوسا و رکسانا ازدواج کرده است.

اسم این پادشاه را چنین نوشته اند: در کتیبه بیستون داریوش اول "کبوجیه" در نسخه بابلی همان کتیبه "کمبوزیه" در اسناد  مصری "کنبوت و کمبات" « هرودوت » ودیگر تاریخ نگاران یونان باستان "کامبزوس" ابوریحان بیرونی "قمبسوس و قمبوزس" ابوالفرج بن عربی "قمباسوس بن کوروش".
متاسفانه در تورات نامی از این پادشاه برده نشده است. درصورتیکه می دانیم تورات اسامی اکثر پادشاهان ایرانی را صحیح ذکر کرده است. استاد روانشاد "حسن پیرنیا" (مشیرالدوله) معتقد بود که نام صحیح این پادشاه کبوجیه است که نویسندگان یونانی آنرا بصورت "کامبوزس" نوشته اند و اروپیان(به ویژه فرانسویان) او را کامبیز می نامند.
کمبوجیه پسر کوروش کبیر بود و نام مادر او را « هرودوت » "کاسادان" می نویسد. کتزیاس (یکی از تاریخ نگاران یونان باستان ) نام مادر او را آمتیس نوشته است. می گویند که کوروش کبیر همسر خود را بسیار دوست داشت و از مرگ او بسیار ناراخت می شود، سپس دستور می دهد  که مراسم سوگواری برپا کنند.

واقعه بردیا

کوروش کبیر به غیر از کمبوجیه پسر دیگری داشت بنام بردیا که از کمبوجیه کوچکتر بود و برحسب انتخاب پدر حکومت بر ساتراپ نشین های شمال شرقی کشور شامل: پارت (خراسان)، گرگان ، باختر ، خوارزم ، کرمان و بلخ را بر عهد داشت. نام بردیا را چنین نوشته اند : در کتیبه کوه بیستون داریوش اول "بردیا" در نسخه بابلی همان کتیبه "برزیا" هرودوت و دیگر تاریخ نگاران یونانی "مردیس".
کوروش کبیر به فکر حمله به مصر افتاده بود ولی چون مرگ مهلتش نداد ، پس کبوجیه این مقصود را برآورد. اما او پیش از حرکت به سمت مصر به سبب وحشتی که از قیام برادرش بردیا برای به چنگ آوردن قدرت فرمانروایی  پارس درغیبت خودش داشت ، پنهانی او را کشت. ظاهرا درباریان و مردم هم به بردیا علاقه خاصی داشتند. البته در مورد کشته شدن بردیا روایت های گوناگونی وجود دارد که در تعدادی از آنها درمورد نفرین مادر کبوجیه به پسرش و گرفتار شدن کمبوجیه به عذابی سخت ، سخنانی گفته شده است.

لشکر کشی کمبوجیه به مصر

درابتدا باید گفت که برخی از محققان معتقد هستند که کوروش اصلا به فکر حمله به مصر نیافتاد ، چون حدود مرزهای ایران بسیار وسیع بود و کوروش نیازی به کشور گشایی بیشتر نداشته است. حدود مرزهای  ایران ازطرف غرب شامل بحر الجزایر (دریای اژه) و دریای مدیترانه –از طرف شرق تا حدود رود سند- از سمت شمال به دریای سیاه ، کوه های قفقاز ، دریای مازندران و رود سیحون و از سمت جنوب به خلیج فارس و دریای عمان می رسیده است. برخی دیگر از تاریخ نگاران می گویند که کوروش به فکر حمله به مصر افتاد ولی رسیدگی  به کارهای شمال شرق و شرق ایران این فرصت را به او نداد که به مصر حمله کند. با تمام این احوال کمبوجیه از روزی که به حکومت رسید نقشه تسخیر مصر را در سر می پروراند.
هرودوت به نقل از مصری ها در کتاب تاریخ خود نوشته است که کمبوجیه سفیری را به مصر می فرستد و دختر آمازیس ، فرعون مصر را خواستگاری می کند. این اقدام کمبوجیه بر اثر تحریک یک چشم پزشک (کحال) مصری مقیم دربار ایران بوده است. چون کوروش وقتی از آمازیس پادشاه مصر خواست که بهترین چشم پزشک مصر را انتخاب کند و به پارس بفرستد ، او این شخص را انتخاب می کند. او را از زن و فرزندانش جدا می کند و به پارس می فرستد. از این نظر این چشم پزشک سخت از آمازیس می رنجد و از کمبوجیه می خواهد که دختر آمازیس را خواستگاری کند. بر اثر این تقاضا ، فرعون مصر تصمیم می گیرد به جای دختر خودش ، دختر پادشاه سابق مصر را نزد کمبوجیه بفرستد. مدتی کمبوجیه در اشتباه بود تا اینکه دختر  راز خود را فاش می کند و به کمبوجیه می گوید که من دختر «آپری یس» هستم. به همین دلیل کمبوجیه بسیار ناراحت می شود و تصمیم می گیرد که به  مصر حمله کند. ولی به نظر نمی رسد این گفته  مصریها صحت داشته باشد، چون حمله کمبوجیه به مصر بر اثر میل به جهانگیری بوده است. از آنجایی که تاریخ نشان می دهد ، وقتی  ملتی به فکر گسترش قلمرو و متصرفاتش بود ، هر پادشاهی که به تخت سلطنت می نشیند آن راه را ادامه میدهد تا به متصرفات موروثی مقداری افزوده شود و ازنظر شهرت از نیاکان خود عقب نماند.

...هرودوت در مورد شروع سفر جنگی کمبوجیه به مصر می نویسد "شخصی بنام فانس از آمازیس فرعون مصر بسیار رنجیده می شود و از مصر می گریزد. او خود را به پارس می رساند و اوضاع مصر را برای شاه بیان می کند. او به کمبوجیه توصیه میکند از راه خشکی وارد مصر شود ، به این منظور کمبوجیه سفیری را نزد پادشاه عرب در عربستان می فرستد و از او اجازه می خواهد که از کشورش عبور نماید. پادشاه عرب هم موافقت می کند و آب انبارهایی را در صحرای عربستان و شبه جزیره سینا (عربستان سنگی عهد قدیم) برای استفاده  سپاهیان کمبوجیه می سازد.
آمازیس فرعون مصر از شنیدن خبر لشکرکشی کمبوجیه بسیار نگران می شود. چون او در موقع لزوم هیچ کمکی به لیدیه و بابل نکرده بود حالا که این خبر را شنیده بود ، فکر می کرد ، کمبوجیه با داشتن نیروی دریایی قوی که از فنیقنی ها و یونانی های آسیای صغیر تشکیل داده بود ، از راه دریا به مصر حمله خواهد کرد. بنابراین با جزایر یونان و قبرس که تابع دولت ایران نبودند وارد مذاکره شد تا کشتی های خود را به کمک نیروی دریایی مصر بفرستند. از خوش شانسی کمبوجیه آمازیس که شخصی مدیر و فعال بود درمیگذرد و پسامتیک (فستمیخ) سوم جانشین او می شود. این پادشاه آدمی نبود که بتواند مصر را از دست دشمنی نیرومند مانند کمبوجیه نجات دهد."


**جنگ با مصری ها به نقل از «هرودوت»**

لشکر ایران از کویر می گذرد و به پلوزیوم که در کنار شعبه اول رود نیل از سمت مشرق قرار دارد ، می رسد و در مقابل قشون مصر صفوف خود را می آراید. سپس جنگ سختی شروع می شود و به هر دو  طرف تلفات زیادی وارد می شود ، ولی بالاخره مصریان وادار به تسلیم می شوند. مصری ها پس از این شکست با بی نظمی به طرف منفیس پایتخت مصر باستان فرار می کنند. تسلیم شدن مصری ها اهالی لیبیا  (این لیبیا با کشور لیبی تفاوت دارد و ظاهرا شامل قسمت وسیعی از قاره آفریقا منهای مصر و حبشه می شده است) را به وحشت می اندازد و آنها بدون جنگ کردن باجی را برای خود معین کرده و به همراه هدایایی برای کمبوجیه می فرستند. اهالی سیرن (از مستعمرات یونان در آفریقا) و برقه هم باج و خراج خود را به همراه سفیرانی نزد کمبوجیه می فرستند.
پس از تسخیر ارگ (قلعه) منفیس ، کمبوجیه پسامتیک را دوباره حاکم مصر کرد ولی به سبب شورشی که ایجاد کرد ، کشته شد.سپس کمبوجیه به شهر سائیس رفت. این شهر در نزد مصریان بسیار مقدس بود. پس از تصرف مصر کمبوجیه به فکر حمله به قرطاجنه ، آمون و حبشه افتاد. از آنجایی که حمله به قرطاجنه باید از طریق دریا صورت می گرفت  ، بنابراین کمبوجیه از فینیقی ها کمک خواست. ولی چون این کشور از مستعمرات سابق فینیقیه بود ، آنها حاضر به کمک کمبوجیه نشدند ، بنابراین او از حمله به قرطاجنه منصرف شد. کمبوجیه به نزد پادشاه حبشه سفیرانی را فرستاد ، ولی پادشاه حبشه به سفیران پارسی چیزهایی را نشان داد و حرفهایی را گفت که آنها تا حدی ترسیدند ، ولی عاقبت کمبوجیه به حبشه حمله کرد. اما او به دلیل اینکه غذا و تدارکات لازم را برای سپاهیانش فراهم نکرده بود ، با دادن تلفات زیادی مجبور به عقب نشینی شد. کمبوجیه لشکری را که برای تصرف حبشه فرستاد ،  دو قسمت کرد و قسمتی را برای تصرف شهر آمون (آمون یا خدای خورشید یکی از خدایان بزرگ مصر باستان است) فرستاد ولی از سرنوشت آنها اطلاع دقیقی بدست نیامده است. با تمام این احوال در زمان داریوش اول و خشایارشا حبشه و قرطاجنه جز کشورهای تابعه ایران بودند.
متاسفانه بعضی از تاریخ نگاران یونان باستان کمبوجیه را فردی خشن و جلاد معرفی کرده اند که کشتار زیادی در مصر به راه انداخت. بعضی دیگر نیز او را فردی دیوانه معرفی کرده اند ، ولی بنظر نمی رسد این ادعاها سند تاریخی معتبری داشته باشند. زیرا اگر او فردی دیوانه یا خشن بود هرگز نمی توانست بر فرعون قدرتمند مصر پیروز شود و تا مدتی بر مصر حکومت کند. یونانی ها همچنین نقل قول کردند که کمبوجیه بدلیل علاقه به خواهرش با او ازدواج می کند و بر اثر اختلاف نظری که در مورد قتل برادرش بردیا با همسرش پیدا می کند ، او را می کشد. ولی به نظر نمی رسد این گونه ادعاها هم سند تاریخی معتبری داشته باشند. ظاهرا کمبوجیه فرزند پسری نداشته است که بتواند او را به عنوان جانشین خود تعیین کند.

**تصرف مصر توسط کمبوجیه به نقل از مصری ها**

شرق شناسان برزگ اروپایی برای تایید صحت این مطالب به سندی معتبر از یک فرد مصری که معاصر کمبوجیه بود ، دست یافتند. توضیح اینکه در مقر کلیسای واتیکان مجسمه ای از یک نفر مصری وجود دارد که شاهد فتخ مصر بدست کمبوجیه بوده است. این مجسمه دارای کتیبه ای است که حاوی شرح زندگانی صاحب مجسه و وقایع آن زمان مصر است. این مجسمه مربوط به پسر رئیس معابد مقدس شهر سائیس است.او در زمان آمازیس فرعون مصر علیا وسفلی ، خزانه دار پادشاه ، رئیس قصر سلطنتی و فرد مورد اعتماد کامل پادشاه بوده است. او سپس در زمان پسامتیک سوم رئیس کل کشتی های پادشاهی مصر باستان شد. پس از تسلط کمبوجیه بر مصر ، او فرد مورد اعتماد و پزشک بزرگ مصر می شود. او از کمبوجیه خواهش می کند که عظمت معبد بزرگ نیت (مادر خدایان مصر باستان) و چند معبد دیگر را که مربوط به خدایان مهم بود و در شهر سائیس قرار داشت ، به آنجا برگرداند و آسیایی هایی را که در معبد «نیت» اقامت داشتند ، از آنجا بیرون کند. کمبوجیه هم چنین می کند و زمینها و خانه های خوب به مصری ها می دهد. او در مورد خدمات خود به مردم مصر می نویسد که آنها را از بدبختی و گرسنگی نجات داده است. از این نوشته ها چنین بر می آید که کمبوجیه در مصر دقیقا مانند پدرش کوروش کبیر در بابل رفتار کرد و به تمام آداب رسوم مصری ها احترام گذاشت.
در بعضی از روایت ها نوشته اند که کمبوجیه معابد مصری ها را ویران کرد ولی به مکان های مقدس یهودیان و قوم بنی اسرائیل احترام گذاشت. ولی طبق اسناد و نوشته های مصریان ، آنها کمبوجیه را زاده خدای بزرگ «را» و فرعون قانونی خود می دانستند و بر این عقیده بودند که با رفتن او به مصر سلسله بیست و ششم (26 )  فراعنه یا سلسه پادشاهان سائیس منقرض می شود و سلسه بیست و هفتم (27 ) تاسیس می شود که تا زمان پادشاهی اردشیر دوم ادامه پیدا می کند .


**درگذشت کمبوجیه**

ظاهرا کمبوجیه پس از حدود هفت ماه حکومت بر مصر در می گذرد. در مورد مرگ کمبوجیه هم روایت های مختلفی وجود دارد. بعضی ها می گویند که او خودکشی کرد و بعضی دیگر از تاریخ نگاران می گویند که او بر اثر بیماری صرع دیوانه شده و سپس درگذشته است. ولی به نظر نمی رسد هیچ یک از این روایت ها سند تاریخی معتبری داشته باشند.
در زمانی که کمبوجیه در مصر حضور داشت ، یکی از مغان مادی بنام گئومات از غیبت طولانی کمبوجیه سوء استفاده می کند و خود را در پارس شاه می خواند. او چنین وانمود میکند که بردیا برادر کوچکتر کمبوجیه است. این خبر ناراحت کننده هنگامی به کمبوجیه رسید که او در راه بازگشت به پارس بود ، اما وی هرگز به میهن نرسید و در راه در گذشت.

**منابع**
1 – کتاب «تاریخ ایران باستان»  نوشته : "حسن پیرنیا" (مشیرالدوله) از صفحه 447 تا 497
2 – کتاب «اسرار تخت جمشید»  نوشته : "سر لشکر غلامحسین مقتدر"
3- کتاب «از زبان داریوش»  نوشته : خانم "پروفسور هاید ماری کخ"   ترجمه : "پرویز رجبی".

 

حضرت ذواقرنین یا کوروش بزرگ

برای « ذوالقرنین » معانی گوناگونی ذکر شده است. برخی ذوالقرنین را به معنای ـ دو قرن ـ گرفته اند. به این معنی که مردم را در حدود دو قرن یا دو نسل دعوت به حق نمود.

برخی نیز گفته اند: ذوالقرنین، یعنی کسی که بر شرق و غرب دنیای شناخته شده آن روز حکومت
داشته است.

 در آرامگاه کوروش پیکر تقدیس از روح و « فروهر» کوروش را نیز به شکل فرشته ای ساخته بودند،که ذوالقرنین بوده و همانست که می نویسند بر بالای آن کتیبه ای داشته که نام کوروش بر آن نوشته بوده بالای آرامگاهش مجسمه بالدار هنوز هست و ابولکام آزاد براساس همین مجسمه آنرا ذوالقرنین خوانده است و کوروش را همان ذوالقرنین یاد شده در قرآن دانسته است.در تورات هم به کوروش لقب عقاب شرق داده اند.

ذوالقرنین اولین کسی است که سد ساخته است و از آهن به نحو انبوه استفاده کرده است وسدی که او ساخته بود از آهن خالص بوده است.

در روایات آمده است که گروهی از مردم نزد ذوالقرنین آمدند و از طایفه ای شریر و خونریز که به « یأجوج و مأجوج ( همان قوم مغول)» معروف است، به شکایت پرداختند و گفتند که از آزار و اذیتهای این قوم به ستوده آمده اند. چه بهتر که چاره ای برای در امان ماندن از دست آنها اندیشیده شود. ذوالقرنین به درخواست آنها جواب مثبت داد و برای آنها سدی از آهن ساخت تا از آزار و دست درازی آن قوم در امان باشند.

گفته شده است که این سد در مکانی که از دو طرف با کوههای سر به فلک کشیده محصور بود، ساخته شده است.اکنون سدی با همان مشخصات در گرجستان امروزی پیدا شده است و در تنگه داریال واقع است.

برخی با غرض یا به اشتباه اسکندر گجستیک (ملعون) را ذوالقرنین می دانند لیکن‌ این‌ معنی‌ با کلام قرآن‌ سازش‌ ندارد. چون‌ نخست قرآن‌ می گوید ذوالقرنین‌ مؤمن‌ به‌ خدا و روز قیامت‌ بوده‌ است‌ و دین‌ او دین‌ توحید بوده‌ است‌؛ ولی‌ ما میدانیم‌ که‌ إسکندر مشرک‌ بوده‌ و در تاریخ‌ آمده‌ است‌ که‌ ذبیحه خود را برای‌ ستاره مشتری‌ ذبح‌ نموده‌ است‌.

و دوم  قرآن‌ ذوالقرنین‌ را مرد صالح‌ از عباد خدا و صاحب‌ عدل‌ و رفق‌ می‌شمارد؛ و تاریخ‌ برای‌ إسکندر خلاف‌ آنرا بیان‌ میکند.

سوم اینکه در هیچیک‌ از تاریخها‌ نیامده‌ است‌ که‌ إسکندر مقدونی‌ سدّ یأجوج‌ و مأجوج‌ را بنا کرده‌ باشد. به هر حال از ذوالقرنین در قرآن به عنوان شخصیتی دادگستر و بشردوست یاد شده است.ودر تمام نوشته هایی که از زمان باستان چه در کتابهای دینی چه کتابهای غیر دینی آمده کوروش را فردی دادگستر و بشر دوست و کسی که اولین بیانیه حقوق بشر را اجرا کرده است  و کتیبه اش هنوز موجود می باشد ، ذکر شده است.

دوتا از فروع دین ما تولی و تبری است که یعنی دوست داشتن دوستان خدا و دشمن داشتن دشمنان خدا است چون کوروش بزرگ دوست خدا فردی بود که احکام خدا را در زمین جاری می کرد و در واقع نماینده خدا در زمین بود باید مورد احترام همگی ما باشد و مقامش را گرامی داریم و نگذاریم آرامگاهش از بین برود و یا به او بی توجهی و توهین شود .

ترجمه آیه های قرآنی 

و از تو از ذو القرنین می پرسند . بگو : براى شما از او خبرى خواهم خواند ( 83 ) .

 
ما به او در زمین تمکین و قدرت دادیم و از هر چیز وسیله‏اى عطا کردیم ( 84 ) .


پس راهى را تعقیب کرد ( 85 ) .

 
چون به غروبگاه آفتاب رسید آن را دید که در چشمه‏اى گل‏آلود فرو مى‏رود و نزدیک چشمه گروهى را یافت
گفتیم اى ذو القرنین یا عذاب مى‏کنى یا میان آن طریقه‏اى نیکو پیش مى‏گیرى (86).

 
گفت : هر که ستم کند زود باشد که عذابش کنیم و پس از آن سوى پروردگارش برند و سخت عذابش کند ( 87 ) .

 
و هر که ایمان آورد و کار شایسته کند پاداش نیک دارد و او را فرمان خویش کارى آسان گوییم (88 ) .


تا به طلوع‏گاه خورشید رسید و آن را دید که بر قومى طلوع مى‏کند که ایشان را در مقابل آفتاب پوششى نداده‏ایم ( 90 ) .


چنین بود و ما از آن چیزها که نزد وى بود به طور کامل خبر داشتیم ( 91 ) .
آنگاه راهى را دنبال کرد ( 92 ) .


تا وقتى میان دو کوه رسید مقابل آن قومى را یافت که سخن نمى‏فهمیدند ( 93 ) .


گفتند : اى ذو القرنین یاجوج و ماجوج در این سرزمین تباهکارند آیا براى تو خراجى مقرر داریم که میان ما و آنها سدى بنا کنى ( 94 ) .


گفت : آن چیزها که پروردگارم مرا تمکن و قدرتی آن را داده از خراج شما بهتر است اما  مرا به نیرو کمک دهید تا میان شما و آنها حائلى کنم ( 95 ) .


قطعات آهن پیش من آرید تا چون میان دو دیواره پر شد گفت : بدمید تا آن را بگداخت گفت : روى گداخته نزد من آرید تا بر آن بریزم ( 96).


پس نتوانستند بر آن بالا روند ، و نتوانستند آن را نقب زنند ( 97 ) .


گفت : این رحمتى از جانب پروردگار من است و چون وعده پروردگارم بیاید آن را هموار سازد  و به پیمان خود عمل کند و آن سد را متلاشی و پاره پاره گرداند (98)

از ذوالقرنین در کتاب مقدس ( تورات ) به عنوان مسیح یا نجات دهنده نام برده شده . 

همچنین در انجیل به عنوان چوپان یعنی  کسی که مردم را هدایت می کرده است یاد شده .

همه این حرفها رو زدیم ولی کو گوش شنوا مرد به این بزرگی تو خاکی که خودش براش اینهمه افتخار آفریده ازش اسمی برده نمیشه ولی وظیفه ما اطلاع رسانی است در ضمن :

روز بزرگداشت کوروش این بزرگ مرد که در تاریخ موندگار چه بعضی ها بخوان چه نخوان ... ۲۹ اکتبر برابر با ۷ آبا ن می باشد وبرابر با روزی است که کوروش بیانیه حقوق بشر رو صادر کرده واین روز کاملا رسمی است ولی متاسفانه در کشور ما برای  این روز هیچ برنامه ندارند .

                                      کوروش و ادیان

 شفقت کوروش بر گرفته از کتاب یهودیان باستان اثر ژوزف فوکه

در دنیای باستان رسم بر آن بود که چون قومی بر قوم دیگر فائق می آمدند ، قوم مغلوب ناچار می شدند که به دین مردم پیروز درآیند و از باورهای مذهبی خود دست بکشند. چه بسیار مردمی که به خاطر سر باز زدن از پذیرش دین بیگانه ، بدست اقوام پیروز تاریخ به خاک افتاده اند و چه بسیار معابدی که توسط فاتحان با خاک یکسان گشته اند. در چنین دنیایی بود که کوروش پرچم آزادی ادیان را برافراشت و مردم را ( از ایرانی و انیرانی و از بت پرست و خورشید پرست و یکتا پرست ) در انجام فرائض دینی خود آزاد گذاشت و حتی معابدی را که در جریان جنگهای مختلف آسیب دیده بودند از نو ساخت. بهترین نمونه های این جوانمردی را در جریان تسخیر بابل می بینیم.

در حالی که مردم بابل خود را برای دیدن صحنه های ویران شدن معابدشان به دست سپاهیان پارسی آماده می کردند ، کوروش در میان آنان حاضر شد و در مقابل چشمان حیرت زده ی آنان ، مردوک خدای خدایان بابل را به گرمی ستود و فرمان آزادی مذهبی را در سراسر کشور بابل صادر کرد. این فرمان از جمله شامل یهودیانی می شد که بختنصر همه چیزشان را گرفته بود ، کشورشان را در شعله های آتش ویران کرده بود و خودشان را به اسارت به بابل آورده بود. اندکی پس از ورود به بابل ، کوروش به یهودیان اجازه داد تا پس از هفتاد سال زندگی در اسارت و بندگی به فلسطین بازگردند و درآنجا به بازسازی اورشلیم بپردازند. کوروش به خزانه دار خود « مهرداد » دستور داد تا هر چه از ظروف طلا و نقره و اسباب و اثاث مذهبی که در دوره ی بختنصر از معابد اورشلیم غارت شده و در معبد های بابل باقی مانده است را به یهودیان بازگرداند و او نیز همه ی آن اثاث را که مشتمل بر پنج هزار و چهارصد تکه بود به آنان مسترد داشت. سپس کوروش از مردمانی که یهودیان در میان آنان می زیستند خواست تا آذوقه و خواربار و مواد لازم برای سفر را برایشان فراهم آورند و آنان نیز چنین کردند. باری ! هزاران یهودی پس از صدور فرمان آزادیشان از جانب کوروش ، به سوی شهر و دیار خود روانه شدند و با کمک ایرانیان موفق شدند شهر خود را  از نو بسازند و حیات ملی خود را احیا کنند.

به خاطر این محبت بزرگ و ستودنی ، از کوروش در کتاب های مقدس یهودیان به نیکی یاد شده است. این ستایش چنان است که تورات کوروش کبیر را « مسیح خدا » نامیده است. بدین صورت از دیر باز کودکان یهودی از همان نخستین روزهای زندگی خود از طریق کتب مذهبی با این ابر مرد بشر دوست آشنا گشته و مردانگی و فتوت او را می ستایند. مسیحیان نیز که به گمان بسیاری پایه و شالوده ی دینشان ، تورات یهود است ، کوروش را فراوان احترام می کنند و مقامی بالاتر از یک پادشاه و یک کشورگشای بزرگ برای وی قائلند. در قرآن مجید نیز چناکه به پیوست آمده است از کوروش کبیر ( یا همان ذوالقرنین ) به نیکی یاد شده و بدین ترتیب کوروش تنها پادشاهی است که در هر سه کتاب آسمانی مورد ستایش پروردگار قرار گرفته است.

                                   درگذشت کوروش

مرگ کوروش نیز چون تولدش به تاریخ تعلق ندارد. هیچ روایت قابل اعتمادی که از چگونگی مرگ کوروش سخن گفته باشد در دست نداریم و لیکن از شواهد چنین پیداست که کوروش در اواخر عمر برای آرام کردن نواحی شرقی کشور که در جریان فتوحاتی که او در مغرب زمین داشت ناآرام شده بودند و هدف تهاجم همسایگان شرقی قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است و شش سال در شرق جنگیده است. بسیاری از مورخین ، علت مرگ کوروش را کشته شدنش در جنگی که با قبیله ی ماساژتها ( یا به قولی سکاها ) کرده است دانسته اند. ابراهیم باستانی پاریزی در مقدمه ای که بر ترجمه ی کتاب « ذوالقرنین یا کوروش کبیر » نوشته است ،  آنچه بر پیکر کوروش پس از مرگ می گذرد را اینچنین شرح می دهد :

سرنوشت جسد کوروش در سرزمین سکاها خود بحثی دیگر دارد. بر اثر حمله ی کمبوجیه به مصر و قتل او در راه مصر ، اوضاع پایتخت پریشان شد تا داریوش روی کار آمد و با شورش های داخلی جنگید و همه ی شهرهای مهم یعنی بابل و همدان و پارس و ولایات شمالی و غربی و مصر را آرام کرد. روایتی بس موثر هست که پس از بیست سال که از مرگ کوروش می گذشت به فرمان داریوش ، جنازه ی کوروش را بدینگونه به پارس نقل کردند.

 شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپولیس ( تخت جمشید ) ، داریوش با درباریان تا بیرون شهر به استقبال جنازه رفتند و جنازه را آوردند. نوزاندگان در پیشاپیش مشایعین جنازه ، آهنگهای غم انگیزی می نواختند ، پشت سر آنان پیلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه می پیمودند ، در این جمع سرداران پیری که در جنگهای کوروش شرکت داشته بودند نیز حرکت می کردند. پشت سر آنان گردونه ی باشکوه سلطنتی کوروش که دارای چهار مال بند بود و هشت اسب سپید با دهانه یراق طلا بدان بسته بودند پیش می آمدند. جسد بر روی این ردونه قرار داشت. محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد جنازه حرکت می کردند. سرودهای خاص خورشید و بهرام می خواندند و هر چند قدم یک بار می ایستادند و بخور می سوزاندند. تابوت طلائی در وسط گردونه قرار داشت. تاج شاهنشاهی بر روی تابوت می درخشید ، خروسی بر بالای گردونه پر و بال زنان قرار داده شده بود – این علامت مخصوص و شعار نیروهای جنگی کوروش بوده است. پس از آن سپهسالار بر گردونه جنگی ( رتهه ) سوار بود و درفش خاص کوروش را در دست داشت. بعد از آن اشیا و اثاثیه ی زرین و نفایس و ذخایری که مخصوص کوروش بود –  یک تاک از زر و مقداری ظروف و جامه های زرین – حرکت می دادند.

همین که نزدیک شهر رسیدند داریوش ایستاد و مشایعین را امر به توقف داد و خود با چهره ای اندوهناک ،‌ آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد ؛ همه ی حاضران خاموش بودند و نفس ها حبس گردیده بود. به فرمان داریوش دروازه های قصر شاهی ( تخت جمشید ) را گشودند و جنازه را به قصر خاص بردند. تا سه شبانه روز مردم با احترام از برابر پیکر کوروش می گذشتند و تاجهای گل نثار می کردند و موبدان سرودهای مذهبی می خواندند.

روز سوم که اشعه ی زرین آفتاب بر برج و باروهای کاخ باعظمت هخامنشی تابید ، با همان تشریفات جنازه را به طرف پاسارگاد – شهری که مورد علاقه ی خاص کوروش بود -  حرکت دادند. بسیاری از مردم دهات و قبایل پارسی برای شرکت در این مراسم سوگواری بر سر راهها آمده بودند و گل و عود نثار می کردند.

در کنار رودخانه ی کوروش ( کر) مرغزاری مصفا و خرم بود. در میان شاخه های درختان سبز و خرم آن بنای چهار گوشی ساخته بودند که دیوارهای آن از سنگ بود.

هنگامی که پیکر کوروش به خاک می سپردند ، پیران سالخورده و جوانان دلیر ، یکصدا به عزای سردار خود پرداختند. در دخمه مسدود شد ، ولی هنوز چشمها بدان دوخته بود و کسی از فرط اندوه به خود نمی آمد که از آن جا دیده بردوزد. به اصرار داریوش ،  مشایعین پس از اجرای مراسم مذهبی همگی بازگشتند و تنها چند موبد برای اجرای مراسم مذهبی باقی ماندند.

متن کامل منشور کوروش بزرگ

در مورد آنچه کوروش پس از فتح بابل انجام داده است ، سند ی به دست آمده که به استوانه ی کوروش معروف است. استوانه ی کوروش کبیر در خرابه های بابل پیدا شده و اصل آن در موزه ی بریتانیا نگهداری می شود. این استوانه را باستانشناسی به نام هرمزد « رسام » در سال ۱۸۷۹ میلادی پیدا کرده است. بخش بزرگی از این استوانه اینک از بین رفته است ولی بخشی از آن که سالم مانده است سندی مهم و تاریخی است مبنی بر رفتار جوانمردانه ی کوروش کبیر با مردم شهر تسخیر شده ی بابل و نیز یهودیانی که در اسارت آنان بودند. گوینده ی خط های آغازین این نوشته نامعلوم است ولی از خط بیست به بعد را کوروش کبیر گفته است. و اینک متن استوانه :

 

۱)  « کوروش» شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه توانا ، شاه بابل ، شاه سومر و اکد.

٢)  شاه نواحی جهان.

۳)  چهار[ ...... ] من هستم [ ...... ] به جای بزرگی ، ناتوانی برای پادشاهی کشورش معین شده بود.

۴)  نبونید تندیس های کهن خدایان را از میان برد [ ...... ] و شبیه آنان را به جای آنان گذاشت.

۵)  شبیه تندیسی از ( پرستشگاه ) ازاگیلا ساخت [ ...... ] برای « اور» و دیگر شهرها.

۶)  آیین پرستشی که بر آنان ناروا بود [ ...... ] هر روز ستیزه گری می جست. همچنین با خصمانه ترین روش.

۷) قربانی روزانه را حذف کرد [ ...... ] او قوانین ناروایی در شهرها وضع کرد و ستایش مردوک ، شاه خدایان را به کلی به فراموشی سپرد.

۸) او همواره به شهر وی بدی می کرد. هر روز به مردم خود آزار می رسانید. با اسارت ، بدون ملایمت همه را به نیستی کشاند.

۹) بر اثر دادخواهی آنان « الیل » خدا ( مردوک ) خشمگین گشت و او مرزهایشان. خدایانی که در میانشان زندگی می کردند ماوایشان را راه کردند.

۱۰) او ( مردوک ) در خشم خویش ، آنها را به بابل آورد ، مردم به مردوک چنین گفتند : بشود که توجه وی به همه ی مردم که خانه هایشان ویران شده معطوف گردد.

۱۱) مردم سومر و اکد که شبیه مردگان شده بودند ، او توجه خود را به آنان معطوف کرد. این موجب همدردی او شد ، او به همه ی سرزمین ها نگریست.

۱٢)  آنگاه وی جستجوکنان فرمانروای دادگری یافت ، کسی که آرزو شده ، کسی که وی دستش را گرفت. کوروش پادشاه شهر انشان. پس نام او را بر زبان آورد ، نامش را به عنوان فرمانروای سراسر جهان ذکر کرد.

۱۳)  سرزمین « گوتیان » سراسر اقوام « مانداء» را مردوک در پیش پای او به تعظیم واداشت. مردمان و سپاه سران را که وی به دست او ( کوروش ) داده بود.

۱۴)  با عدل و داد پذیرفت. مردوک ، سرور بزرگ ، پشتیبان مردم خویش ، کارهای پارسایانه و قلب شریف او را با شادی نگریست.

۱۵)  به سوی بابل ، شهر خویش ، فرمان پیش روی داد و او را واداشت تا راه بابل در پیش گیرد. همچون یک دوست و یار در کنارش او را همراهی کرد.

۱۶)  سپاه بی کرانش که شمار آن چون آب رود برشمردنی نبود با سلاح های آماده در کنار هم پیش می رفتند.

۱۷)  او ( پروردگار) گذاشت تا بی جنگ و کشمکش وارد شهر بابل شود و شهر بابل را از هر نیازی برهاند. او نبونید شاه را که وی را ستایش نمی کرد به دست او ( کوروش ) تسلیم کرد.

۱۸)  مردم بابل ، همگی سراسر سرزمین سومر و اکد ، فرمانروایان و حاکمان پیش وی سر تعظیم فرود آوردند و شادمان از پادشاهی وی با چهره های درخشان به پایش بوسه زدند.

۱۹)  خداوندگاری ( مردوک ) را که با یاریش مردگان به زندگی بازگشتند ، که همگی را از نیاز و رنج به دور داشت به خوبی ستایش کردند و یادش را گرامی داشتند.

٢۰)  من کوروش هستم ، شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه نیرومند ، شاه بابل ، شاه سرزمین سومر و اکد ، شاه چهار گوشه ی جهان.

٢۱)  پسر شاه بزرگ کمبوجیه ، شاه شهر انشان ، نوه ی شاه بزرگ کوروش ، شاه شهر انشان ، نبیره ی شاه بزرگ چیش پیش ، شاه انشان.

٢٢)  از دودمانی که همیشه از شاهی برخوردار بوده است که فرمانروائیش را « بعل » و « نبو » گرامی می دارند و پادشاهیش را برای خرسندی قلبی شان خواستارند. آنگاه که من با صلح به بابل درآمدم

٢۳)  با خرسندی و شادمانی به کاخ فرمانروایان و تخت پادشاهی قدم گذاشتم. آنگاه مردوک سرور بزرگ ، قلب بزرگوار مردم بابل را به من منعطف داشت و من هر روز به ستایش او کوشیدم.

٢۴)  سپاهیان بی شمار من با صلح به بابل درآمدند. من نگذاشتم در سراسر سرزمین سومر و اکد تهدید کننده ی دیگری پیدا شود.

٢۵)  من در بابل و همه ی شهرهایش برای سعادت ساکنان بابل که خانه هایشان مطابق خواست خدایان نبود کوشیدم [ ...... ] مانند یک یوغ که بر آنها روا نبود.

٢۶)  من ویرانه هایشان را ترمیم کردم و دشواری های آنان را آسان کردم. مردوک خدای بزرگ از کردار پارسایانه ی من خوشنود گشت.

٢۷)  بر من ، کوروش شاه که او را ستایش کردم و بر کمبوجیه پسر تنی من و همچنین بر همه ی سپاهیان من

٢۸)  او عنایت و برکتش را ارزانی داشت ، ما با شادمانی ستایش کردیم ، مقام والای ( الهی ) او را . همه ی پادشاهان بر تخت نشسته

٢۹)  از سراسر گوشه و کنار جهان ، از دریای زیرین تا دریای زبرین شهرهای مسکون و همه ی پادشاهان « امورو » که در چادرها زندگی می کنند.

۳۰)  باج های گران برای من آوردند و به پاهایم در بابل بوسه زدند. از [ ...... ] نینوا ، آشور و نیز شوش

۳۱)  اکد ، اشنونه ، زمیان ، مه تورنو ، در ، تا سرزمین گوتیوم شهرهای آن سوی دجله که پرستشگاه هایشان از زمان های قدیم ساخته شده بود.

۳٢)  خدایانی که در آنها زندگی می کردند ، من آنها را به جایگاه هایشان بازگردانیدم و پرستشگاه های بزرگ برای ابدیت ساختم. من همه ی مردمان را گرد آوردم و آنها را به موطنشان باز گردانیدم.

۳۳)  همچنین خدایان سومر و اکد که نبونید آنها را به رغم خشم خدای خدایان ( مردوک ) به بابل آورده بود ، فرمان دادم که برای خشنودی مردوک خدای بزرگ

۳۴)  در جایشان در منزلگاهی که شادی در آن هست بر پای دارند. بشود که همه ی خدایانی که من به شهرهایشان بازگردانده ام

۳۵)  روزانه در پیشگاه « بعل » و « نبو » درازای زندگی مرا خواستار باشند ، بشود که سخنان برکت آمیز برایم بیایند ، بشود که آنان به مردوک سرور من بگویند : کوروش شاه ستایشگر توست و کمبوجیه پسرش

۳۶)  بشود که روزهای [ ...... ] من همه ی آنها را در جای با آرامش سکونت دادم.

۳۷)  [ ...... ] برای قربانی ، اردکان و فربه کبوتران.

۳۸)  [ ...... ] محل سکونتشان را مستحکم گردانیدم.

۳۹)  [ ...... ] و محل کارش را.

۴۰)  [ ...... ] بابل.

۴۱)  [ ...... ]      ۴٢)  [ ...... ]      ۴۳)  [ ...... ]      ۴۴)  [ ...... ]      ۴۵)  [ ...... ] تا ابدیت .

تسخیر بابل

همانطور که به دوردستها می نگریست ، صدایی را در پشت خود حس کرد . بدون آنکه به پشت برگردد گفت : کیستی؟

-         سرورم شما اینجا هستید ، من « تخمس پاده » هستم ، بی اطلاع رفتید ، سرداران به دنبال شما می گشتند.

-    می بینید که سالم هستم ، بازگردید و بگویید کوروش سالم است ، نیاز به خلوتی برای فکر داشتم ، به « دادارشیش» نیز بگویید ، سپاه را پراکنده نکند و همه را یکجا گردآور تا سپاه دشمن شبیخون نزند.

-         امر ، امر شماست ، به محافظ نیاز ندارید سرورم.

-         نیازی نیست ، خود نیز بازگرد و شب را استراحت کن که فردا روز سختی در پیش داریم.

-         اطاعت سرورم.

تخمس پاده برگشت تا به سمت پایین تپه سرازیر گردد ، کوروش به او گفت: تخمس پاده.

-         به گوشم سرورم.

-         از اینکه نگران من هستید ، سپاسگزارم.

-    نیاز به سپاس نیست ، وظیفه ما این است که شاه ایران زمین را از هر گونه گزند احتمالی برهانیم ، زیرا رهاندن شاه از گزند ، رهاندن ایران از خطر است.

-         شب خوش.

سرداران و تک تک سربازانش را دوست می داشت ، چه سرداران و سربازانی را برای حفظ کردن سرزمین ایران و آزادی سرزمینها از ظلم و فساد از دست داده بود. همانطور که چهره سردارانش را به یاد می آورد و نام آنها را بر لب می خواند به یاد « رشورده» ، مربی پسرش کمبوجیه افتاد ، استادی در سوارکاری و تیر اندازی و هنرجنگاوری. گویا خاطرات نمی خواهند امشب او را آزاد گذارند و دست از سر ذهن خسته او بردارند.

همانطور که کمبوجیه رشد می کرد و بلند می شد ، کوروش و همسرش کاساندان بزرگ بر پرورش درست او نظارت داشتند و مربیان کارآزموده را برای او بر می گزیدند. در همین دوران پسر دوم آنها بردیا به دنیا آمده بود و یک سال پس از او آتوسا دختر زیبای کوروش چشم به دنیا باز کرد. بردیا پسری بود زیبا و نیک روی و آتوسا دختری زیبا و جسور و در عین حال دلربا و از دوران کودکی سوارکاری را آموخته و با برادر خود بردیا سوارکاری می کرد.

پس ازشش سال از تسخیر آسیای صغیر، اکنون کمبوجیه جوانی بالغ شده است و در کشیدن نقشه های جنگی و آرایش سپاه بسیار ماهر و مبتکر و بایستی به آرامی نحوه دادگری و رعایت داتم را که لازمه پادشاهی است بیاموزد، هر چند او یادگیری داتم ها را دوست نداشت و آنرا یکنواخت و کسل کننده می دانست ، اما به توصیه پدر که می گفت :" حکومتی قدرتمند باقی می ماند که داتم های قدرتمند و عادلانه ای داشته باشد و خود شاه در رعایت کردن آنها و نظارت بر آنها از همه پیشی بگیرد" یادگیری داتم ها را به پیش می برد.

بردیا نیز به آرامی به سن فراگیری نزدیک می شد و برای او نیز مربی زیرک به نام « همه راده» را برگزید. در همان دوران که روزها را به رسیدگی امور ساتراپهای خود و مشاوره با سرداران خود برای اداره سرزمین ایران می گذراند و عصرها را با همسر و فرزندان خود می گذراند ، عصرگاهی که در باغ کاخ با کاساندان قدم می زد و آتوسا و بردیا نیز در باغ به بازیهای کودکانه مشغول بودند ، بگ پاته از درگاه کاخ وارد باغ شد.

به بگ پاته نظری افکند و گفت : خبری شده است بگ پاته وفادار؟

-         پس از تمام شدن زمان عصرگاهتان با خانواده به شما خواهم گفت.

-         بگو ، می دانی که درباره سرزمین ایران تحملم کم است.

-         سرورم ، فردی از بابل آمده و می گوید با پادشاه ایران کار دارد.

-    از نابونید پادشاه بابل ! چند وقتی است که با ما کاری ندارد . پس از تصرف لیدی و کشتن پاکتیاس و قدرت بخشیدن به ساتراپهایمان شاید ترسیده است.

-         خیر سرورم ، پیک مذکور از طرف دربار نابونید نیست ، از سرزمین بابل و از مردمان عادی است.

-         چگونه به این موضوع پی بردی؟

-         از ظاهر او که بسیار رنجور و خسته است.

-         برویم و او را ببینیم ، آیا زبان ما را می داند؟

-         آری ، بسیار کامل و روان.

در تالار مرکزی ، مردی با لباس پاره و ظاهری سیاه و خسته و ژنده و بسیار لاغر و ریشی ژولیده ایستاده و منتظر ورود شاه ایران بود.از زیر لباس پاره اش اثر تازیانه های بی رحمانه که بر ساق پایش نواخته شده بود هویدا بود.

جارچی در تالار با صدایی رسا بانگ بر آورد : کوروش بزرگ وارد می شود.

در باریان به نشانه احترام سر به زیر انداخته  و سپس سر خود را بلند کردند. پیک نیز کرنشی کرده و سپس سر خود را بلند کرد و روبروی شاه ایران در وسط تالار ایستاد. پس از نشستن کوروش و اشاره او به علامت آغاز کردن سخن مرد گفت: خداوند یکتا نگه دار کوروش ، پادشاه دادگر ایران باد، که نشانه های پاکی و دادگری که موسی ما را به آن نوید داده در او آشکار است.

-    درود بر موسی پیامبر قوم یهود . از آیین موسی همیشه به نیکی یاد می کنم ، زیرا قوم شما را او بسیار رهنمون بوده است. پس از قوم یهود هستی؟

-         آری سرورم .

-         از سرزمین بابل آمده ای به سرزمین ایران ، آیا خبری برای ما داری؟

-         آری سرورم .

-         پیامت چیست؟

-         من از پادشاه بابل برای شما پیغام دارم.

-    نابونید ، آیا نابونید همگی پیکهایش همچو تو را برای سرزمینهای گوناگون می فرستد ، رنجور و پریشان حال و ژنده پوش.

-         خیر فقط برای پادشاهان دادگر و عادل پیکهایی همچو مرا راهی می کند.

-         پیام او چیست؟

-    پیام او را من با ظاهرم برای شما آورده ام و پادشاه خردمندی همچو کوروش بی شک این پیام را نیک دریافته است.

-    پس تو از رنج و سختی که نابونید بر شما روا داشته به پیش ما گلایه آورده ای و با ظاهر خود می خواهی آنرا بر ما اثبات نمایی.

-    آری ، نابونید و پسر او بالتازار بیدادگر ، قوم ما را به اسارت و بردگی گرفته اند ، از ما برای ساختن پرستشگاههای خدایان خود بهره می جویند ، به دخترانمان تجاوز می کنند و آنها را به فاحشه گری وا می دارند و با ما همچو بردگان رفتار کرده و ما را خرید و فروش می کنندو اگر کسی از ما سر به قیام گذارد ، او را به راحتی و از روی تفریح می کشند و یا زنده زنده می سوزانند.

کوروش چهره اش در هم گردید و اخمی ناشی از ناراحتی بر چهره اش نمایان شد و گفت:

-         ازدیدار شما آزرده گشتم.

-    از اینکه شما را آزرده گردانیدم شرمسارم ، برای شما که راحتی و آسایش و برابری مردمان سرزمینتان زبانزد جهان است ، شرح حال ما ناباورانه می نماید. عدل و داد شما زبانزد همه مردم بابل است و به تازگی مردم و بزرگان بابل نیز از نابونید آزرده هستند.

-         آنها چرا از نابونید آزرده خاطر گردیده اند؟

-         داستانی بسیار طولانی دارد که اگر شاه حوصله آن را دارند برایشان آنرا نقل کنم.

-    خیر ، از انصاف به دور است که تنی رنجور همچو تو را در این شرایط نگه دارم و تو برای من داستان بگویی ، خسته راه نیز هستی و بی شک گرسنگی بر تو فشار می آورد. زخمها و پوشش تو نیز شایسته یک انسان نیست.

کوروش بزرگ دستهای خود را بر هم زد و بگ پاته از لابه لای سرداران به پیش آمد و کوروش رو به او کرد و گفت: این مرد را به حمام برده و پس از مرهم نهادن بر زخمهایش ، پوششی نیک بر تن او کرده و غذا به او دهید و سپس به من خبر دهید که می خواهم با او بطور کامل صحبت کنم.

بگ پاته سر خم نمود و سپس به کمک دو تن از ملازمان دربار ، مرد را به همراه خود بردند.

کوروش دستی بر ریش خود کشید و غرق افکار گشت. همیشه از آزردگی انسانها آزرده خاطر می گشت. به سوی درگاه خروجی تالار حرکت کرد و آن چنان در فکر می گذراند که متوجه احترام اطرافیان  خود نگردید.

شب ، همه فرماندهان در دربار جمع شده بودند و مرد یهودی نیز با جامه ای زیبا به رنگ سرخ در وسط تالار ایستاده بود . پس از آنکه جارچی خبر رود کوروش را اعلام کرد ، همگان سر خم نمودند و مرد یهودی نیز به مانند سایرین احترام به جا آورد. پس از نشستن بر تخت ، رو به مرد یهودی نمود و گفت:

-    هر چه از تو می پرسم می خواهم جواب راست بشنوم و بدان اگر در سخنانت دروغ یابم چه در حال حاضر و چه در آینده ، مطمئن باش عذابی سخت در پیش داری. پس سخنانت را بسنج و دقیق جواب ده که در آنصورت پاداشی بس گزاف در انتظار تو خواهد بود.

-    برای من پاداشی بالاتر از آزادی قومم و زیستن در سرزمینی به فرماندهی پادشاه دادگری به نام کوروش نیست.

-         چند سال است در بابل هستی؟

-         نزدیک به 8 سال .

-         آیا شهر بابل را خوب می شناسی؟

-         آری سرورم.

-    نخست به من در باره شخص نابونید هر آنچه می دانی بگو ، زیرا تا شخصیت دشمن خود را نشناسم نمی توانم کمر نبرد با او بر بندم. همچنین می خواهم بدانم چرا مردم و قدرتمندان بابل از نابونید ناراضی هستند ، در حالیکه بابل سرزمینی ثروتمند است و به بازرگانی و تجارت شهره جهان.

-    ابتدا از خود نابونید برای شما می گویم. او فرزند کاهنه ای از مردم حران است . هر چند عوام او را پادشاه بابل می دانند ، اما در واقع او بازیچه دست کاهنان و روحانیون سرزمین بابل است و آنها هستند که بر بابل حکومت می کنند. او همیشه در سرتا سر سرزمین بابل در حال سفر است و به دنبال معابد کهن خدایان که آنها را تعمیر کند و یا در آنجا معبدی نو بسازد. او تمام خدایان از همه جای سرزمین بابل را به شهر بابل آورده و مردم سایر سرزمینهای بابل را از خود رنجانده است و از آنجا که خدای ما در همه جا هست و شکل و شمایل ندارد ما را به اسارت در آورده و معبدمان در اورشلیم را ویران نموده زیرا معتقد است که ما خدای خود را مخفی کرده ایم و نمی خواهیم به او دهیم. امروز برخی از روحانیون نیز از او برگشته اند زیرا او به خداوند سین گرایش یافته است و از خدای بزرگ بابلیان که « بل- مردوک» نام دارد روی گردان شده است . شما نابونید را هیچگاه درشهر بابل نخواهید یافت و تنها قوم من می دانند او الان در کجای سرزمین بابل است ، زیرا قوم مرا برای بیگاری و بازسازی به همراه خود می برد و من از طریق آنها می توانم برای شما خبر آورم که نابونید در کجاست و مشغول چه کاری است.

-         حال بگو چرا توانمندان بابل از او رنجیده اند؟

-    به دلیل آنکه نابونید برای بازسازی معابد و پرستشگاههای خدایان نیاز به در آمد دارد و با وضع مالیاتهای سنگین این خرجها را جبران می کند و به همین دلیل توانمندان نیز از او رنجیده خاطرند. آنها اغلب بازرگان هستند و بیشتر توجه به این دارند که چه کسی می تواند بازرگانی را رونق بخشد و برایشان فرق ندارد که پادشاهشان نابونید باشد یا کوروش بزرگ ، اما برای قوم من کوروش بزرگ تنها نجات دهنده است.

-         در بابل چه چیزهایی تجارت می شود؟

-    علت رونق بازرگانی بابل را می توان در موقعیت مکانی آن یافت ، بابل در میان راه بازرگانی غرب و شرق است . بازرگانان فنیقی کالاهای غرب را از بنادر خود آورده و به جای آن کالاهای شرق را از بازرگانان بابل می خرند . غلام و کنیز از جمله کالاهایی هستند که همیشه در بازار بابل وجود دارد. ربا خواری به وفور یافت می شود . بانکداری نیز در آنجا وجود دارد.

  ادامه این مطلب

-         در مورد استحکامات شهر بابل برای من توضیح بده.

-    شهر در دشت چهار گوش قرار دارد که همه اضلاع آن با هم برابر است. هر طرف آن با حصاری به ارتفاع دویست ارج شاهی ( حدود 65 متر) و پهنای 50 ارج شاهی ( حدود 17 متر) و طول یکصدو بیست فورلنگ (24 کیلومتر) محصورگردیده است. در اطراف دیوارها چهارصد دروازه وجود دارد که دربهای این دورازه ها از جنس برنج است. علاوه بر این دیوار خارجی یک دیوار داخلی نیز وجود دارد که شاید از دیوار خارجی باریکتر باشد ، اما از نظر استحکام چیزی از دیوار خارجی کمتر ندارد. در مرکز شهر در هر بخش قلعه ای ساخته اند ، در هر کدام از این قلعه ها مکانهای مهم مانند کاخهای شاه و عبادتگاهها قرار دارد. رود فرات از وسط شهر می گذرد و خیابانهای وسیع و کاخها و معابد با شکوه در شهربسیار به چشم می خورد که همه مال توانگران است.

-    صبر کن . اینگونه که می گویی ورود به شهر غیر ممکن است ، اما یکبار دیگر سخنت را تکرا کن ، رودی که نام بردی از کجای شهر می گذرد ؟

-    رود فرات از وسط شهر می گذرد و از طرف شمالی شهر وارد شهر گردیده و از سمت جنوبی آن خارج می شود .

-         آیا در مسیر رودخانه نیز حصاری وجود دارد؟

-    آری اما دیوار تا بالا پیش رفته و سوراخی به پهنای رودخانه دارد که در جریان یافتن رود به داخل شهر خللی ایجاد نکند.

-         این اطلاعات در مورد شهر را از کجا به دست آورده ای؟

-    در دوره ای از اسارتم ، تعمیر این حصارتوسط قوم من انجام می گرفت و به همین دلیل آن حصار را خوب می شناسم.

-         بسیار خوب ، سخنان تو را تاکنون راست دیدم ، حال به من بگو چگونه به مردم بابل و شما اطمینان کنم.

-    سرورم، قوم من بسیار ضعیف و رنجور هستند و در این چند سال اسارت ، قوای ما بسیار تحلیل رفته است ، اما در یکی از ایالتهای بابل میان رودخانه زاب و دیاله ، مردی از بابل حکومت می کند که ما را بسیار پنهانی یاری رسانده است و نام او« کوبارو» است که بسیار دوستدار توست و من که اکنون پیش روی شما هستم ، توسط او و به دور از چشم مأموران بالتازار به سوی شما فرستاده شدم که قول همراهی او را به شما بدهم.

-    بسیار خوب ، از اطلاعات کامل تو سپاسگزارم ، گویا قوم یهود می دانسته که چه کسی را برای ما بفرستد. فردا عصر به تو اطلاع خواهم داد که تصمیم بر چه گرفته ایم. امشب را به نیکی در دربار ما سپری کن.

سپس رو به بگ پاته کرد و گفت : شورای فرماندهان و سران را جمع کن تا بر سر این موضوع به شور بنشینیم.

سپس برخاست و به آرامی به سمت تالار بیرونی رهسپار گشت.

فردا زمانی که خورشید به نیمه رسیده بود ، پس از غذا ، بردیا در بالکون اختصاصی ، سر بر زانوی پدر گذاشته بود و خوابیده بود . کوروش در فکر مردم بابل بود ، همانگونه که او فرزندش را دوست داشت ، آنها نیز فرزندانشان را دوست داشتند ، اما فرزند او چه سرنوشتی در انتظارش است و دلبندان آنها چه سرنوشتی. با این افکار دست به گریبان بود که بگ پاته به همراه کاساندان وارد بالکون گردید. کاساندان بردیا را به آرامی از روی پای پدرش برداشت وبه درون اتاق برد و بگ پاته نیز گفت: سرورم همه آماده اند.

کوروش به همراه بگ پاته وارد شورای فرماندهان گشت ، همه به احترام او سر خم نمودند ، در چهره همه عزم راسخ در حمله به بابل موج می زد. رو به همگان نمود و گفت: سخنان مرد یهودی را شنیدی. از چهره هایتان نیز قصد و هدفتان را نیز خواندم و اگر غیر این می دیدم شک می کردم ، زیرا جوانمردی و کمک به ضعیف از خصلت ما ایرانیان است ، حال بگویید چه کنیم؟

« فرورتیش» به نیابت از سایر سرداران زبان به سخن گشود: همانطور که کوروش بزرگ فرمودند ما همگی با حمله به بابل موافقیم ، زیرا بدین سان ، هم سرزمینمان امنیت بیشتری می یابد وهمچنین در غرب کشور نیز  دیگر دشمنی ایران را تهدید نمی کند . قوم یهود را نیز از ستم می رهانیم و به سرزمین مصر نزدیک می شویم.

-         نقشه ای برای تصرف بابل دارید؟

-    سرورم همگی بر این نظر اصرار دارند که بایستی شهر بابل را به سرعت متصرف شد ، زیرا با تصرف آن کل بابل را تسخیر کرده ایم.

-    اما به این اندیشیده اید که که اگر نابونید یا بالتازار در بابل باشند و دروازه های شهر را ببندند آنگاه بایستی چه کنیم.

-         بایستی از مردم شهر کمک بگیریم تا دروازه ها را بر ما بگشایند.

-    نباید به مردم ضعیف اطمینان کرد زیرا آنها بیش از این رنجور هستند که یارای کمک به ما را داشته باشند ، همان که به ما خبر دهند و ما را از وضعیت دشمن آگاه سازند برای ما کافی است.

دادارشیش قدم پیش نهاد و گفت: سرورم من می گویم برای اینکه سپاه ما مبادا تباه گردد ، ابتدا کوبارو را تجهیز سازیم و راهی شهر بابل نماییم و خود سایرسرزمین بابل را تسخیر کنیم ، زیرا اگر تمام سرزمین بابل تسخیر شود ، نابونید فردی ضعیف است و تسلیم خواهد شد.

-    فکری است تا حدودی کامل ، اما این ظلمی است بر کوبارو و سپاه او و از مردانگی به دور است که چون ما ترسیده ایم او را پیش اندازیم، همچنین سپاه او و ما هیچ فرقی ندارد ، اگر به حصار بابل برسد از کار آیی و توان سپاه او کاسته می گردد و شکست خواهد خورد و از نظر روانی نیز ارتش را نمی توان زیادپشت حصارهای تنومند بابل معطل نگه داشت.

-         آیا سرورمان نظری دیگر دارد؟

-    با نظر شما برای فرستادن تجهیزات و نیرو برای کوبارو موافقم ، در همین زمان که کوبارو برای حرکت به شهر بابل آماده می شود مرد یهود را به شهر بابل می فرستیم تا به کوبارو خبر رساند که نابونید یا بالتازار کدامشان در بابل هستند . پس از آنکه فهمیدیم هر کدام از این دو نفر کجا هستند ، تصمیم می گیریم ، اما هدف ما باید شکست بالتازار باشد زیرا بر طبق گفته های مرد یهود او است که در واقع زمام سرزمین بابل را در دست دارد. در مورد ورود به بابل نیز به کوبارو بگویید که ارتش  را از محل ورود آب فرات به شهر ، وارد شهر کند ، ابتدا مسیر رودخانه را منحرف سازد تا ارتفاع آب رودخانه کاهش یابد و سپس ارتش را شبانگاه وارد شهر نماید ، اینگونه اگر دروازه ها نیز بسته باشد ارتش ما وارد شهر می گردد.

همگی از نظر کوروش در شگفت ماندند و آن را تصدیق کردند .

 فردا پیکها فرستاده شدند و ایرانیان برای آماده کردن ارتش خود و کوبارو به تلاش افتادند.

کوبارو برای کوروش پیغام یاری فرستاد و کوروش ارتش و تجهیزات را برای او ارسال کرد و به همراه ارتش پیغامی برای او فرستاد که به یاد داشته باش به محض ورود به بابل جان و مال مردم را امان ده و مبادا بر آنها و اموال و جانشان یورش ببری و در صورت تخلف ، متخلف را جزا ده. نگران حمله بالتازار و نابونید نیز مباش که به ما خبر داده اند آنها خارج از شهر بابل هستند و ما پس از شکست دادن آنها به تو در شهر بابل ملحق می شویم ، پس تو آماده حرکت شو.

کوروش ( در 539 پیش از میلاد) به سرزمین بابل وارد گردید و جنگ آغاز گردید ، یهودیان به او خبر دادند که نابونید در سیپ پار است و بالتازار در راپیس ، پس ارتش خود را به دو دسته تقسیم کرد  و گروهی را به جنگ با نابونید در سیپ پار فرستاد و خود به جنگ بالتازار شتافت .

جنگ با بالتازار در گرفت و بالتازار که انتظار دیدن کوروش را نداشت ، غافلگیر شد و در نبردی چند ساعته شکست خورد . پس از پایان نبرد و در هنگام حرکت به سمت بابل برای پیوستن به کوبارو ، پیک خبر آورد که نابونید با عده کمی از سیپ پار فراری شده است.

خبر رسید که کوبارو شهر را گرفته است و پس از دو روز در 7 آبان کوروش بزرگ به شهر بابل وارد گشت و مردم بابل از او و ارتش ایران استقبال بسیار کردند. در کاخ نابونید در بابل که مانند چندین پلکان بنا شده بود باغهای زیبا وجود داشت ، کوبارو در انتظار کوروش بود و کوروش بزرگ با دیدن او از او بسیار تقدیر کرد و او نیز با احترام فراوان  از لطف کوروش بزرگ نسبت به خود قدر دانی کرد.

فردای تصرف بابل ، مردم بابل انگار که هیچ حادثه ای رخ نداده بر سر کارهای خود بازگشتند ، کوروش در کاخ نشسته بود و به همراه سردارانش مشغول بررسی اوضاع و احوال بابل بود . کوبارو سردار بابلی وارد گردید و از کوروش اجازه صحبت خواست.

-         بگو کوبارو یار وفادار ما.

-         سرورم بابل اوضاع متشنجی دارد و از شما می خواهم برای فروکش کردن این اوضاع چاره ای بیاندیشید.

-         چه شده است؟

-    سرورم ما قبول داریم که نابونید ستمکار و فرزندش بالتازار بر مردم یهود بسیار جفا کرده اند ، اما الان مردم آزاد گردیده یهود، خواستار غارت و چپاول شهر توسط شما و سپاه ایران هستند تا بدین ترتیب کمی بر زخم جگرشان التیام دهند.

-    همه می دانند که کوروش از هر گونه خونریزی و خرابی بیزار است . البته هر دو قوم یهود و بابل ما را در شکست دادن نابونید آواره و بالتازار یاری رسانده اند و شایسته نیست که هر دو را مأیوس سازیم. پس باید اندیشه ای کنیم و چاره ای بیاندیشیم.

در این زمان موبدی از موبدان به شاه ایران گفت: قوم یهود را تو آزاد ساختی و تو بر آنها الان فرمانروایی ، آنها را به کیش زرتشت رهنمون شو و هر کس مخالفت کرد به زور او را به این کیش آور تا کاملاً تابع تو گردند و سپس به آنها فرمان ده که با مردم بابل کاری نداشته باشند وگرنه به غضب تو گرفتار می شوند و ما نیز تو را حامی هستیم.

کوروش رو به آنها کرد و گفت: آنگاه عمل آزادی سازی آنها توسط ما وجهه ای خودخواهانه و جبروار به خود می گیرد و این از مرام ما به دور است. به یاد داشته باشید ، دینی که راست باشد و از هیچ چیز باکی نداشته باشد نیازی به شمشیر ندارد و در دلهای انسانهاجای باز می کند.

سپس رو به رئیس جارچیان بابل کرد و گفت : در بابل جار بزن که تمام یهودیان در حیاط کاخ جمع گردند و چند نفر را بعنوان نماینده نزد ما بفرستند.

دستور انجام شد و نمایندگان یهودیان نزد کوروش آمدند. پادشاه ایران رو به آنها کرد و گفت: شما به ارتش ما بسیار لطف کردید و ما نیز جان خود را برداشته و برای آزادی شما همت گماشتیم ومنتی نیز بر شما نیست ، حال از شما خواهانم که از نظرخود درباره غارت بابل کوتاه آیید و در سرزمین بابل همچو مردمان دیگر زندگی کرده و روزی یابید و شک نکنید که اگر کسی  گزندی به شما روا دارد ، با او بر طبق داتم شاه ایران رفتار می کنیم. ما نیز از ثروت پادشاه بابل به شما کمک می کنیم تا اساس زندگی نو را برای خود فراهم سازید و دیگر کسی را برده کسی نیست و همه بردگان بازار بابل نیز جمع می شوند و آزاد می گردند و برده داری ممنوع است. حال اگر خواسته ای دارید بگویید؟

-    کوروش بزرگ به سلامت باشد. داد و بزرگی شما بر ما اثبات گردیده است و چون شما امر می کنید ما به گوش جان قبول می کنیم ، اما از شما خواسته ای دیگر داشتیم.

-         بگو؟

-    اگر امکان دارد ، ما را در سرزمین موعودمان جای ده و ما را یاری کن که معبد خراب شده خود را دوباره بسازیم.

-         منظور شما معبد اورشلیم است؟

-         آری سرورم.

کوروش کمی مکث کرد و اندیشید و سپس گفت:

-    قبول می کنم ، نیروی خود را جمع کنید و هر چه برای سفر به آنجا نیاز دارید بگویید که فراهم سازم ، نامه ای نیز به فرماندار آنجا می نویسم که شما را یاری کند و از زر و سیم که در خزانه نابونید است برای شما می فرستم تا معبد و خانه های خود را دوباره بسازید و تا چند سال نیز از مالیات معاف هستید تا بتوانید مرهمی بر رنج این چند سال اسارت خود بگذاریدو عقب ماندگیهای خود در زندگی را جبران سازید.

-    سرورم بزرگی و جوانمردی شما را نسل به نسل ، نقل محافل قوم من خواهد بود ، که بی شک پادشاهی به جوانمردی کوروش بزرگ در دنیا زیست نکرده و نخواهد کرد.

-         نام تو چیست ای مرد؟

-         من « شاماخابالزور» هستم.

-         تو سرپرست قوم یهود می باشی و سرپرست بازسازی معبدتان در اورشلیم.

-         اطاعت می شود سرورم.

-         تخمین می زنی چند نفر قصد رفتن به فلسطین را دارند.

-         در حدود 42500 نفر سرورم.

-    به قوم خود یاد آور شو هر گاه مردم و سرزمین من ایران به یاری شما نیاز داشت ، مانند نبرد بابل که شما را یاری کردم شاهان و مردم مرا یاری نمایید .

-         اطاعت می شود سرورم.

آنگاه یهودیان به آرامی از دربار خارج گشتند ، کوروش رو به جارچی شهر کرد و گفت : در شهر جار بزن که کوروش می خواهد به دیدار« بل – مردوک» خدای بابل بیاید.

هنگام عصر مردم در حیاط معبد بل – مردوک منتظر بودند که از ضلع غربی معبد کوروش و سران ارتش ایران وارد معبد گشتند و در میان حیاط سران ایستاده و کوروش به آرامی به سمت بل – مردوک در معبد وارد گشت و دست بل – مردوک را در دست گرفت . مردم بابل با دیدن این صحنه فریادی از شادی بر کشیدند و سپس جارچی با صدایی بلند فرمان کوروش را بدین مضمون خواند:

هر کس دوست دارد من پادشاه او هستم ، هر کس دوست ندارد من شاه او نیستم ، اما او آزاد است در سرزمینهای تحت تسلط من زیست کرده و روزی بگیرد و اگر کسی را به آن فرد گزندی باشد من از او حمایت می کنم. همه انسانها با هم برابرند و همه افراد در دین خود آزاد می باشند دینی را بر دینی برتری نیست. خواست کوروش آزادی همه انسانهاست. کوروش فرمان داده که خدایان سایر شهرها با احترام به شهرهای دیگر باز پس داده شوند تا عدالت در بابل حاکم گردد.

مردم با صدای فریاد خود حمایت خود را از پادشاه جدیدشان ابراز کردند. آنگاه کوروش و درباریان به آرامی به کاخ وارد شدند و قصد داشتند برای انتخاب رئیس ساتراپ جدید به شور نشینند که خبر رسید نابونید خود را شهر بابل تسلیم نیروهای هزاره پاتیش کرده است.

کوروش فرمان داد با او بد رفتاری نشود و سپس به دادارشیش دستور داد به همراه نیروهایی کار آزموده نابونید را به کارامانی(کرمان) محل استقرار پادشاهان سرزمینهای گوناگون ببرد و از او به نیکی استقبال شود.

فردای آنروز در شورای مرکزی همه سرداران به این نتیجه رسیدند که کمبوجیه جوان را به همراه کوبارو به فرماندهی بابل بگمارند که هم کمبوجیه چگونه فرمانروایی کردن را بیاموزد و هم سرزمین مجاور، مصر را بیشتر بشناسد که بعد از پدر شاید نیاز باشد او به مصر رود. پس از تأیید این نظر ، پیکی برای کوروش خبر اتحاد فنیقیه با پادشاهی او را به او رساند و مردم فنیقیه نیز با او متحد گشتند.

کوروش 5 ماه در بابل ماند و پس از آنکه خیالش از استقرار و ثبات بابل آسوده گردید ، رهسپار پاسارگاد شد.