ای دیار روشنم، شد تیره چون شب روزگارت
کوچراغی جزتنم؟ کاتش زنم در شام تارت:
ماه کو؟ خورشید کو؟ ناهید چنگی نیست پیدا!
چشم روشن کو؟ که فانوسش کنم، در رهگذارت؟!
آبرویت را چه پیش آمد؟ که این بی آبرویان
می گشایند آب در گنجینه های افتخارت؟
شیرزن شیرش حرام کام نامردان کودن
کز بلاشان نیست ایمن گور مردان دیارت
می فروشند آنچه داری: کوه ساکن،رود جاری
می ربایند آهوان خانگی را از کنارت
گنج های سر به مهرت رهزنان را شد غنیمت
درج عصمت مانده بی دردانگان ماهوارت
شب که بر بالین نهم سر، آتش انگیزم ز بستر
با گداز سوز وساز مادران داغدارت
در غم یاران بندی، آهوی سر در کمندم
بند بگشا- ای خد!- تاشکر بگذارد شکارت
مدعی را گو چه سازی مهر از گل درنمازت
سجده بر مسکوک زر پر سودتر آید به کارت!
این زن – ای من- برکمر دستی بزن، برخیز ازجا:
جان به کف داری همین بس بهره از دار وندارت!
سیمین بهبهانی
چشم مخملی من
شکوه آینده
امروز
این عشق ماست ، عشق به مردم
بگذار
درفش سرخ
زیبایی ترا بستایم
من کور نیستم
باید ترا بستایم می دانم
اما کجاست
جای دیدن تو
وقتی که هم وطنم بررده
و خاک خوب ترا جراحی می کنند
باید که خاک من
از خون من
بنا گردد
بنای آزادی
بی مرگ و خون
کی میسر شد ؟
پیکار می کنم
می میرم
این است عشق من
می دانی
من ایرانی ام
سروده هایی از کوروش هخامنش که توسط سید علی صالحی بازسرایی شده است :
مردان گیسو بافته من
با نیزه و سپر
از صحاری تفته خواهند گذشت
ما به ساحت آب و آرامش نیلوفران خواهیم رسید
سپاه من آماده
بر بلندی های جهان آرام خواهد گرفت.
ده هزار مرد مزدا پرست من
ده هزارجاودانان من
با جوشن هایشان همه از فلس فلز
و بالاپوشی از کتان و ململ ارغوان
کمند بر شانه و
شمشیر شسته به سوهان نور
از کوهستانها بی راه خواهند گذشت
ارابه های عظیم
صف به صف
از افق تا به افق
آسمان را گرفته اند.
سلحشوران سرزمین من چنین اند
فرزندان فره منش من چنین اند
و من سربازانم را دوست می دارم
و من فرزندانم را دوست می دارم
و من به آنان آموخته ام
که راست گوی ودرست کردار برآیند
و به آنان گفتم :
بدی مکنید تا بدی به شما نرسد
نیکی پیش بیاورید
تا نیکی به پیش بازتان بیاید
و بدانید که پروردگار
مردمان را در شادی و
شادی را برای مردمان آفریده است
و او که شادمانی را از مردمان بگیرد
بی شک از گماشتگان شیطان است
اینها همه چیزی از من خشنود است
خداوند، آدمی، عقاب، گندم و گوزن
رودها، کوه ها، دامنه ها، دریاها
و من شاه شاهانم
جلال دانایی و
منزلت آدمی ام
چراغدارچهارجانب جهان.
من فرزند پاکی ها
بر این سنگ سرد نوشتم:
هیچ یوغی برازنده انسان نیست
***
زمین نوآباد
زیست گاه آدمی است
گرامی اش می دارم.
آدمی آبروی زمین است
حرمتش می دارم.
باشد که از من و مردمانم راضی باشند.
باشد تا مردمان از من درست کردار
خرسند باشند.
باشد که شکست خوردگان ازمن درست گفتار
خرسند باشند
بدانید که شفاعت کوروش بی کرانه است
پس مهراسید ای مظلومان
زیرا همه درامان من اند
من هرگز دوستدار ظلمت و اضطراب نبوده ام
چرا که بخشندگی ، باور من است
و آیندگان بدانند
جزبردشمن لجوج و
جزبرمهاجم جبار
شمشیر بر نکشیده ام
به حاکمان هفت اقلیم می گویم:
بر مظلومان و مردمان شمشیر نکشید
زیرا روزی بر شما شمشیر خواهند کشید
بزرگ باشید
بخشنده باشید و بی بدیل
من هرگز هیچ شکست خورده ای را
تحقیر نکرده ام
من هرگز هیچ اسیری را دشنام نداده ام
همیشه، هرکجا، همگان را گرامی داشته ام
زیرا مدارا مکتب من است.
کوروش کبیر و سید علی صالحی
این کتاب نیاز به تبلیغ ندارد ولی حتما بخریدش
کتابه جالبیه مطمئنم خوشتون می یاد .
نجات پاسارگاد
درودی فرستم زژرفای جان به پاسارگاد فلک آستان
به گهواره نیکی داد و مهر که در خاک آن بنهفته چهر
به دوران کورش شه نیکبخت بشد آن گرامی مکان پایتخت
ز تخت جم آنجا قدیمی تر است نمادی از ایران یزدانفر است
بشد خم سکندر فرا روی آن به حرمت فکند او نظر سوی آن
غنوده در آن کورش نامدار که نامش بود مایه افتخار
به هفتم آبان که روزی نکوست به دستور((یونسکو))آن روز اوست
ابر مرد و آزاده ای راستین بود لوح او فخر ایران زمین
چنان لوحه ای تا ابد سر مدیست نمایانگر فره ایزدیست
نخستین پیام حقوق بشر ز کورش بود بخردی دادگر
به گیتی اگر شد کنون راهکار به ایران شد اجرا در آن روزگار
بر آن جاودان هست چشم جهان بود روح فرهنگ ایران در آن
نه آن جایگاه مظهری سنگی است نشانی ز میراث فرهنگی است
خطر گر کند به پاسارگاد دریغا که ویران شود آن نماد
اثرهای دیرینه از باستان نهانست آنجا ز دیرین زمان
کهن مرودشت در خاورش بود دشت مرغاب هم در برش
کنارش بود تنگه ای دیر مان که تنگ بلاغی بود نام آن
اگر سد سیوند بر پا شود چه در دانه ها که از کف ما شود
کهن تنگه اش می رود زیر آب اثرهای نابش بگردد خراب
دریغا که گهواره افتخار شود همچنان ارگ بم تارومار
خدای جهاندار هرگز مباد رود از کف آثار پاسارگاد
که برجای ماندست زان روزگار از آن روزگاران بود یادگار
مپندار ارج وبهایش کم است که میراث فرهنگی عالم است
چو ((یونسکو))آن را گرامی شمرد هم آن را از آثار نامی شمرد
در ایران زمین تا کنون هشت اثر بود جز میراث نوع بشر
یکی تخت جم دیگری شوش دان سپس هست میدان نقش جهان
چهارم بود پهنه ارگ بم که ناگه فرو رفت در کام غم
بود پنجمین جای پاسارگاد ز دور زمانه گزندش مباد
ششم آذر گشسب عزیز که آتشگهی بود در شهر ((شیز))
ز هفتم شود گنبد سلطانیه به زنجان شود تاریخ و زاویه
آخرین ثبت میراث ما بود بیستون یادگار اجداد ما
از اینهاست روح وطن پر توان از اینها بود وامدارش جهان
اگر ارگ بم شدم به یکدم بباد مبادا چنان ارگ پاسارگاد
دریغا اگر آن نیا یادگار شود محو از صفحه روزگار
چو ارگ از زمین لرزه ای شد پریش در اینجاست تخریب با دست خویش
بباید در این باره اندیشه کرد خرد ورزی و مهر را پیشه کرد
بباید بیابیم راه نجات که حفظش کند به ز آب حیات
چو آنجا نمادی حماسی بود فرازی از ایران شناسی بود
مبادا مبادا مباد
غم انگیز و ویرانه پاسارگاد
ای وطن
ای وطن ای مادر تاریخ ساز
ای مرا بر خاک تو روی نیاز
ای کویر تو بهشت جان من
عشق جاویدان من ایران من
ای ز تو هستی گرفته ریشه ام
نیست جز اندیشه ات اندیشه ام
آرشی داری به تیر انداختن
دست بهرامی به شیر انداختن
کاوه آهنگری ضحاک کش
پتک دشمن افکنی ناپاک کش
رخشی و رستم بر او پا در رکاب
تا نبیند دشمنت هرگز به خواب
مرزداران دلیرت جان به کف
سرفرازن سپاهت صف به صف
وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا یعنی
ایران
وطن
شبی دل بود و دلدار خردمند
دل از دیدار دلبر شاد و خرسند
که با بانگ بنان و نام ایران
دو چشمم شد ز شور عشق گریان
چو دلبر شور اشک شوق را دید
به شیرینی زمن مستانه پرسید
بگو جانا که مفهوم وطن چیست
که بی مهرش دلی گر هست دل نیست
به زیر پرچم ایران نشستیم
و در را جز به روی عشق بستیم
به یمن عشق، درّ ناب سفتیم
و در وصف وطن اینگونه گفتم
وطن خاکی سراسر افتخار است
که از جمشید و از کی یادگار است
وطن یعنی نژاد آریایی
نجابت مهرورزی با صفایی
وطن خاک اشوزرتشت جاوید
که دل را می برد تا اوج خورشید
وطن یعنی اوستا خواندن دل
به آیین اهورا ماندن دل
وطن تیر و کمان آرش ماست
سیاوشهای غرق آتش ماست
وطن منشور آزادی کورش
شکوه جوشش خون سیاوش
وطن نقش و نگار تخت جمشید
شکوه روزگار تخت جمشید
وطن فردوسی و شهنامه اوست
که ایران زنده از هنگامه اوست
وطن آوای رخش و بانگ شبدیز
خروش رستم و گلبانگ پرویز
وطن شیرین خسرو پرور ماست
صدای تیشه افسونگر ماست
وطن چنگ است بر چنگ نکیسا
سرود باربدها خسرو آسا
وطن یعنی سرود رقص آتش
به استقبال نوروزی فره وش
وطن یعنی درختی ریشه در خاک
اصیل و سالم و پر بهره و پاک
وطن یعنی سرود پاک بودن
نگهبان تمام خاک بودن
وطن را لاله های سرنگون است
که از خون شهیدان لاله گون است
وطن شوش و چغارنبیل و کارون
ارس زاینده رود و موج جیهون
وطن خرم ز دین بابک پاک
که رنگین شد ز خونش چهره ی خاک
وطن یعقوب لیث آرد پدیدار
و یا نادر شه پیروز افشار
به یک روزش طلوع مازیار است
دگر روزش ابومسلم به کار است
وطن یعنی صفای روستایی
زلال چشمه های بی ریایی
وطن یعنی دو دست پینه بسته
به پای دار قالی ها نشسته
وطن یعنی هنر یعنی ظرافت
نقوش فرش در اوج لطافت
وطن در هی هی چوپان کرد است
که دل را تا بهشت عشق برده است
وطن یعنی تفنگ بختیاری
غرور ملی و دشمن شکاری
وطن یعنی بلوچ با صلابت
دلی عاشق نگاهی با مهابت
وطن یعنی خروش شروه خوانی
ز خاک پاک میهن دیده بانی
ز عطر خاک میهن گر شوی مست
کویر لوت ایران هم عزیز است
وطن یعنی بلندای دماوند
ز قهر ملتش ضحاک در بند
وطن یعنی سهند سرفرازی
چنان ستارخانش پاکبازی
مرا نقش وطن در جان جان است
همان نقشی که در نقش جهان است
وطن یعنی سخن یعنی خراسان
سرای جاودان عشق و عرفان
وطن گلواژه های شعر خیام
پیام پر فروغ پیر بسطام
وطن یعنی کمال الملک و عطار
یکی نقاش و آن یک محو دیدار
در این میهن دو سیمرغ است در سیر
یکی شهنامه دیگر منطق الطیر
یکی من را زدشمن می رها ند
یکی دل را به دلبر می رساند
خراسان است و نسل سر بداران
زجان بگذشتگان در راه ایران
وطن خون دل عین القضاتست
نیایشنامه پیر هراتست
وطن یعنی شفا قانون اشارات
خرد بنشسته در قلب عبارات
نظامی خوش سرود آن پیر کامل
زمین باشد تن و ایران ما دل))
وطن آوای جان شاعر ماست
صدای تار بابا طاهر ماست
اگر چه قلب طاهر را شکستند
و دستش را به مکر و حیله بستند
ولی ماییم و شعر سبز دلدار
دو بیت طاهر و هیهات بسیار
وطن یعنی تو و گنجینه راز
تفال از لسان الغیب شیراز
وطن آوای جان می پرستان
سخن از بوستان و از گلستان
وطن دارد سرود مثنوی را
زلال عشق پاک معنوی را
تو دانی مولوی از عشق لبریز
نشد جز با نگاه شمس تبریز
وطن یعنی سرود مهربانی
وطن یعنی شکوه همزبانی
وطن یعنی درفش کاویانی
سپید و سرخ و سبزی جاودانی
به پشت شیر خورشیدی درخشان
نشان قدرت و فرهنگ ایران
وطن شور و نشاط هستی ما
وطن میخانه ما مستی ما
وطن دار الفون میرزا تقی خان
شهید سرفراز فین کاشان
کنون ای هموطن ، ای جان جانان
بیا با ما بگو پاینده ایران
استاد باد کوبه ای